بی نقاب

تو خوابی و من ...

با هزار بدبختی پادکست «اکنون» رو پلی می‌کنم و می‌چسبونمش به کنار گوشم.
می‌گه: «واقعاً با این همه سروصدا چطوری می‌تونی گوش بدی؟!»
ولی نمی‌دونه… نمی‌دونه حتی حوصله‌ی خودمم ندارم.

دو شبه می‌خوایم «هفتاد سی» رو ببینیم، اما من تمرکز ندارم.
نمی‌دونی هر لحظه نفس کشیدن برام سخت می‌شه، یهو نفسم می‌گیره.
نمی‌دونی یه‌دفعه یه جای بدنم درد می‌گیره، یه‌جوری که نمی‌دونم باید نگران باشم یا بی‌تفاوت.
نمی‌دونی امروز عصر که بیدار شدم، چشم چپم تار می‌دید…

نمی‌دونی که الان تو خوابیدی، و من بیدارم. همین حالا…
بیدارم با یه ذهن شلوغ، یه قلب خسته، یه بدن دردناک.
نه آرامشی هست، نه صدایی که آرامم کنه. فقط منم و سکوت نصفه‌شب،
و یه پادکست که دارم تلاش می‌کنم توی همهمه‌ی ذهنم، صدای آرومش رو بشنوم…
شاید فقط برای اینکه یادم بیاد هنوز یه جایی توی این شلوغی،
یه صدای آروم هم هست…
شاید یه امید کوچیک، یه نقطه‌ی روشن…
که منو از این تاریکی بکشه بیرون.


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۱ تیر ۱۴۰۴ | بهـ وقتِ  2:3 AM  |   | 

حق داری

.

من ِ عزیز

درستش میکنیمـ با همـ 💜

.


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ | بهـ وقتِ  2:59 PM  |   | 

ناراحتمـ خیلییی

[ امشب میگفت تهش چیه؟!

هیچ وقت نه خودش زندگی کرده

و نه گذاشته که بقیه زندگی کنن! ]

و من (الان که میدونمـ تو بیمارستان منتظر خالی شدن بخش icu ئه) در بدترین شرایط روحی دارمـ به این فکر میکنمـ که بهترین دعای ممکنه براش چی میتونه باشه؟!

کاش هر چی خیرشه پیش بیاد.

کاش بچگیمـ برامـ مرور نشه ، کاش مغزمـ خاموش شه ، کاش گریه هامـ بند بیاد...

یه حرفایی هستن که به هیچ کس نمیتونی بزنیشون ، حتی به خودت...!

+ الان همسر پیامـ داد ، حال بد منو به خودش ربط میده؛ درسته؟! قطعا نه... تقصیر اونه؟ معلومه که نههه !! فقط کاش بلد بود گاهی مدارا کنه و حال منو خوب کنه ...

++ مثل اون قسمت از انیمشن inside out 2 همش داره تو ذهنمـ تکرار میشه : من کافی نیستم

من کافی نیستم

من کافی نیستم

....


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  یکشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۳ | بهـ وقتِ  1:49 AM  |   | 

با خودت تکرار کن :

[ من جای درستی از زندگیمـ قرار گرفتمـ ]


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ # ویرایش شُد
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳ | بهـ وقتِ  1:43 AM  |   | 

نسل ما فقط جنگ ندیده بود...

از تمامـ استرس هایی که

برای زندگی کردن

در این نقطه از جغرافیا

متحمل شدمـ ...

خستمـ (!)


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ | بهـ وقتِ  3:16 AM  |   | 

ماشین ظرفشویی

دوست داشتمـ الان سوار ترن هوایی بودمـ

انقدد جیغ میزدمـ تا خالی شمـ

تا این حس بد بره....


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  پنجشنبه ۹ آذر ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ  8:48 PM  |   | 

۴۰ درجه

میدونی دوست داشتمـ الان که بعد از مدت ها اومدمـ و برات مینویسمـ‌ ، تو شرایط و حال بهتری بودمـ‌ ، نه مثل الان در رفت و آمد و پاشویه و حال بد و استرس !!راستی که چقدر مریض شدن مردا شبیه به بچه هاست ، تازه میشه گفت ترسناک تره !! هیچ جوره حریفش نمیشی و...

یه موقع هایی از زندگی همه چیز خوبه و فقط حوصله ی فضای مجازی رو نداری ، دوست داری غرق شی توی کتاب ، یه دوره اون مدلی به هری پاتر و دوره کردن همه کتاب هاش گذشت ، یه دورانی دوست داشتمـ که بیامـ و بنویسیمـ ولی آنچنان mp3 درگیر زندگی واقعی و شب نشینی ها و قهر و آشتی ها شدمـ که وقتی برای فضای مجازی نموند .

و امشب که مینویسمـ حال دلمـ خرابه ، امیدوارمـ که از این ماجرا سلامت بیرون بیایمـ ولی خب ته دلمـ ... خودممـ که بیدار (!) در حاال چونه زدن با پسر بچه ایمـ که مرتب میگه تو نمیفهمی ... در حالی که دلمـ شور میزنه برای دختر کوچولومـ و چشمامـ هی پر و خالی میشه از تبی که بین ۳۹ و ۴۰ در نوسانه و ساعتی که قصد جلو رفتن نداره ... چرا وقت خوردن استامینوفن نمیشه ؟ چرا امشب انقدر طولانی شد؟

و برای بار چندمـ ، میرمـ باز و با حالت تهوع برمیگردمـ‌ ، براش درجه گذاشتمـ چند مین دیگه تبشو چک کنمـ ... از صمیمـ قلبمـ امیدوارمـ تویی که داری اینو میخونی حالت خوب باشه ، دعا کن این روزای ما همـ به خیر و با سلامتی بگذره


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ  12:54 AM  |   | 

آشوبمـ ...

+  |  دوشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  1:27 PM  |   | 

شاهچراغ 🖤

‏آیا فکر می‌ کنی

به همین سادگی است که

برای رهایی از یک زخمـ

آن را ببندی؟

+ هر چی همـ تلاش کنی ، انگار باز بی فایدس (!) تهش اخبار به گوشت میرسن ، توی خودت میکشنی و فرو میریزی... چرا گرد غمـ پاشیدن همه جا ؟ :(


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  پنجشنبه ۵ آبان ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  12:1 AM  |   | 

🖤

رو به این منظره بی سر و ته حیرانمـ

کفر نباشد گویی از چشمـ خد.ا پنهانمـ …

ای خوشانمـ که در بی خبری سر کردمـ

کاش میشد به همان بی خبری برگردمـ …!

من یکان عدد هیچمـ و از هیچ پُرمـ ؛

چون سکوت آمده امـ تا به کسیمـ برنخورد

شعر تلخی شده امـ ؛ دیوانی از دلواپسی!

از مصیبت نامه ها فالی نمیگیرد کسی…


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  جمعه ۱ مهر ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  5:18 PM  |   | 

خودسانسوری

باید کمی دیوانه تر باشیمـ

اگر نه

دیوانه خواهد کرد ما را

دردِ دوران ....


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  5:26 AM  |   | 

با همه ی اینا بازمـ شُکرت

 

تلخه

ولی نوشتمـ

که بمونه یادمـ !!

 

+ همیشه فکر میکردمـ مقدمه مردن چه مدلیه؟؟ مثلا چی میبینی؟؟ تا امشب که از پا در اومدمـ ....    بعد از دو شب تا صبح بیدار موندن و استرس و غصه خوردن !!! این مریضی و تب کوفتی که از سی و هشت درجه و نیمـ پایین بیا نبود ، دیگه قشنگ زمین گیر شدمـ ... یعنی در حدی که نمیتونستمـ از شدت ضعف چیزی رو بجواَمـ و یا حتی به نی مک بزنمـ ، صدا ها رو گنگ میفهمیدمـ و عملا نمیتونستمـ تکون بخورمـ و چشماممـ که باز نمیشد ، اصلا دیگه رمغی نمونده بود اشکامو پاک کنمـ . اورژانس که اومد فهمیدمـ فشارمـ با زور روی ۸.۵  بوده (فشاری که انگار نرمالش ۱۲ ایناس)   بمیرمـ واسه بچه مـ چقدر امشب‌ ترسید و اذیت شد :((( 

چقدر مقدمه چینی کردمـ !!! اینا رو گفتمـ که بگمـ تو اون لحظه ها که فکر میکردمـ دارمـ میمیرمـ چی میدیدمـ ؟! همه جا سیاه بود ولی خط های نوری رو با رنگ های مختلف میدیدمـ (اسکرین سِیور و یا محافظ صفحه ی ویدوز های xp قدیمـ رو یادته؟) همون  شکلی ... 

خلاصه که تهش برای بار دومـ یه سرمـ بهمـ زد با کلی آمپول داخلش ،  چشمتون روز بد نبینه ، دو تا همـ آمپول به خودمـ زد که تو اون لحظه درد آمپول (نوروبیون) از درد سزارین برامـ بیشتر بود و آقاهه گفت انقد ضعف داری که دردا چندین برابره ، چشمتون روز بد نبینه چنان جیغی زدمـ که تا چند دقیقه نفسمـ برنمیگشت ، تا ۱۰ دقیقه دردش وحشتناک بود و نمیتونستمـ تکون بخورمـ ، من نمیدونمـ چه کوفتی بود ، آمپولِ گاوی؟

همچنان تب داشتمـ و طرف گفت کروناس و احتمالا امیکرونه (قابل توجه همه اونایی که فکر میکردن کرونا رفته - آقاهه میگفت دو باره از این موردا زیاد دیده) (بعد اون وقت این همسر ما از روز پنجشنبه و مریضی دلبر به من میگه تو حساسیییی؟! کو کرونا ؟! بزرگش میکنی؟ چیزی نیست ، ویروسه و کوفت ... و اونی که همه دردسرا رو شب بیداری ها رو کشید من بودمـ !! (و مامان) تازه دیشب که بهش میگمـ ببین اصلا حرف نزن با من هیچی نگوو (توی پرانتز: منظورمـ در مورد بیماری و حساس بودن بود) آقا قهر فرموندن و کلاااا حرفی نمیزدن ، در حدی که صدای بابامـ در اومد) هی بگذریمـ ....

خلاصه که بعد از چند ساعت هنوز بی حال افتادمـ و کیسه ی آب گرمـ روی پامـ گذاشتمـ ، بهترمـ ولی هنوز انقدری حالمـ بده که نمیتونمـ بخوابمـ ، گفتمـ با نوشتن حواس خودمو پرت کنمـ ... بله ، چی میگفتمـ؟  شب بیداری و استراحت نکردن باعث بد تر شدن حالمـ بوده که اصلا یه ذره پشیمون نیستمـ ، دلبر تب بالا داشت و دیشب شب دومی بود که با وجود حال بد خودمـ بالای سرش بودمـ .  (و هر ۱۵ دقیقه گاهیمـ زود تر تبشو چک کنمـ و اگر لازمه پاشویه کنمـ و دستمال خیس بذارمـ - تبش تا ۳۹ و خورده ای میرسید. استامینوفن کارساز نبود و با نظر دکترش به بروفن رو آوردمـ که متاسفانه اونمـ زیاد تاثیری نداشت )  دیشب از ترس این که خوابمـ ببره ؛  بعد از مدت ها (یکسال و اندی)  به کتاب خوندن رو آوردمـ . کتابِ کتابخانه ی نیمه شب ... واقعا کتاب دوست داشتنی بود ولی دیشب داشتمـ فکر میکردمـ من دلمـ نمیخواد مسیر زندگیمو  عوض کنمـ ، اصلا کاری با جهانای موازی ندارمـ ؛  اگر همین مسیر پیش رو به خوبی سلامتی جلو بره من کلاهمو بالا میندازمـ... والاا ... چقدر بده گاهی تو زندگی این همه خوبی جلوی چشممونه ولی فراموش میکنیمـ و اصلا به چشممون نمیاد . سلامتی که داریمـ بزرگترین دارایی ممکنه س 

دیدی گاهی پشت سر همـ از زمین و زمان برات میرسه؟!

یه فلش بک بزنمـ به قبل ..... : روز چهارشنبه به خاطر مامان با اورژانس تماس گرفتیمـ و این موضوع انگار کش اومده ، از بعدش هر روزش یکی حالش بد بوده ، جمعه که برای بار اول سرمـ زدمـ به آقاهه گفتمـ : خانواده ای همـ بوده که انقدر واسه تک تکشون سرمـ زده باشی؟🫠😐 در این حد...! از بحث دور شدمـ باز . داشتمـ چی میگفتمـ؟! آها ، حال مامان :  سرگیجه و حالت تهوع و... که بعد دکتر تشخیص داد مشکل از گوش میانیه که باعث این حالش شده ، هنوزمـ خوب نیست و از ته دلمـ میترسمـ چون اونمـ الان مثل پنجشنبه منه و گلوش یه جوریهه ،   میشه یه خواهش کنمـ از تک تکتون؟ تو رو خد.ا دعا کنید کس دیگه توی خانواده ی ما (اصلا هیچ احد و ناسیی) به این حال و بیماری مبتلا نشه؟ من دارمـ از استرس این که بقیه بگیرن میمیرمـ (به حدی که ضربان قلبمـ مدامـ بالاس و حالمـ خرابه. مامان(هنوز سرگیجه هاش خوب نشده و از کرونا قبلی که گرفته هنوزز همه چیز براش مزه ی آشغال میده و نمیتونه گوشت ،مرغ ، تخمـ مرغ و... رو بخوره)  ، برادرمـ (سیستیمـ ایمنی قویی نداره) ، بابا و یا همسر ... خد.ایااا تو رو خد.اااااا بسه، خواهش میکنمـ.... میشه شمامـ ازش بخوایید؟ 🥺

++ نوشتن این پست خیلی زمان برد و در نهایت در دو پارت نوشته شد ، وسطش حریف دلبر نشدن و تهش مجبور شدمـ خودمـ بغلش کنمـ و بخوابونمش. به نظر تو یه نفر چند تا جون داره؟ من فکر میکنمـ آخراشمـ.... تو رو خد.اااا مراقب خودتون باشید . میشه دعا کنید واسه منی که میشه گفت یه جورایی وسط بد ترین روزای زندگیممـ ؟ دارمـ کمـ میارمـ. کاش به خیر بگذره .... از استرس نمیتونمـ بخوابمـ ..... چقدر این بچه سرفه میکنهه


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  یکشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  4:0 AM  |   | 

وقتی همه خاطره های بد یه جا یادت میان

 

 

لطفا دست نزنید ؛ شکستنیست (!)

 

 

+ امروز برای این که سر خودمو گرمـ کنمـ و کمتر حرص بخورمـ که چرا نشده باهاشون به دکتر برمـ ...؛  داشتمـ با خودمـ فکر میکردمـ که این دفعه چندمیه که گچ گرفتمـ، 
اولین بار کلاس سومـ دبستان بودمـ که از روی صندلی افتادمـ استخوان بازوی سمت چپمـ شکست و چقدر دردسر کشیدمـ چرا که اون قسمت رو نمیشه کچ گرفت . 
دفعه دومـ انگشت حلقه مـ بود ، که با توپ بسکتبال برگشت . (یادمه اون موقع ها یه آزمون تستی برگزار میشد که من هیچ علاقه ای بهش نداشتمـ ، سر جلسه نشسته بودمـ و روی صفحه اول سوالات امتحان ، دست آتل گرفتمـ رو طراحی میکردمـ  که معلمـ زیست اومد و مچمـ ُ گرفت😂) 
دفعه ی بعد با توجه به جیغ مامانمـ فکر کردمـ باز دزد اومده و با شتاب از تخت پایین اومدمـ و پامـ توی پتو گیر کرد و با ضرب روی پای راستمـ افتادمـ زمین و پامـ زیر بدنمـ موند و همـ استخوانش ترک خورد و همـ رباطش کش اومد ، من که همچنان از صدای جیغ مامانمـ خودمـ رو با زور از اتاق بیرون میکشیدمـ روی فرش کشیده شدمـ و صورت و پاهامـ زخمـ شدن ، صبحش که میخواستیمـ بریمـ بیمارستان دستمـ رو به نرده ها گرفتمـ و از درد به خودمـ پیچیدمـ و بعله متوجه شدمـ دست چپممـ شکسته...  این شد سومین و چهارمین . 
پنجمین بار  ترمـ سومـ دانشگاه بودمـ ، از شدت انجامـ کارای چاپ سیلک و درست کردن کاتالوگ رنگ لعنتی رباط دستممـ آسیب دید و دقیقا برای ژوژمان آخر (چاپ دستی)  با دست گچ گرفته سر کلاس حاضر شدمـ . 
و اما ششمین دفعه ... الان!!! 
به جرئت میتونمـ بگمـ سخت ترین و سخت ترین دفعه بود برامـ ، 
وقتی مجرد بودمـ سخت نبود ، یه گوشه برای خودمـ مینشستمـ و خودمو سرگرمـ میکردمـ تا اون چند هفته بگذره 
ولی الان ...
 و با وجود مریضی دلبر ، الان دوست دارمـ زار زار گریه کنمـ . 
درد خودمـ یادمـ رفته... دیشب تا صبح بیدار بود ، مامان بنده خد.ا با وجود کمر درد و دست درد تمامـ مدت یه تنه بغلش کرده بود و به جایی رسیدیمـ که دیگه حس کردمـ نمیتونه ، کل شب بیدار بودیمـ و گریه های جگر سوز دلبر به حدی بود که چندین بار من بغلش کردمـ و براش آهنگ پرتغال منو خوندنمـ خوابوندمش و چند دقیقه بعد روز از نو بود روزی از نو ... 
آبریزش شدید بینی  داره ، بداخلاقه و  گاهی عطسه میکنه ، 
امروز صبح به حدی درد داشتمـ که مامان و همسر نذاشتن باهاشون برمـ دکتر ، سر درد و پای چپمـ که به کنار ، انقدر به پای راستمـ فشار اومده بود که اونمـ درد داشت :||  
سوینُ که میبینمـ دردای خودمـ یادمـ میره ، کاش دارو ها اثر کنن ، کاش حالش زود خوب شه 
خد.ایا هیچ بچه ای مریض نشه ... خواهش میکنمـ😭 
روزا دارن به سختی میگذرن ولی بازمـ شکرت


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  دوشنبه ۶ دی ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  7:34 PM  |   | 

بهترین وصف حالمـ

 

حــــالِ من ؛

حالِ یه آدمـِ زخمیه

که خودش دیده

زخمش چقدر کاریه

 اما جایی نمیره ،

خوش نشسته بمیره ...


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  11:35 PM  |   | 

خدایا خودت آخر و عاقبتمون ُ به خیر کن

 

امشب و این چند روز

انقد حالمـ بــد بوده و هست که ...

نه از رای دادن و ندادن چیزی فهمیدمـ 

و نه وضعیت مملکت (!)

 


 

+ اینا رو ولش کن ، 
یعنی همه چیز تمومـ شد؟ 
نگرانی هامـ ُ به دست خد.ا میسپارمـ
و تنها کاری که از دستمـ بر میاد رو انجامـ میدمـ :
خواااب :|
 


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  2:31 AM  |   | 

رمز متفاوت

+  |  یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  12:15 AM  |   | 

کلافه نویسی که بعد تر پست شد

 

 

ظاهرا باید بیشتر

حرف داشته باشمـ واسه گفتن ،

بیشتر بنویسمـ ... 

50+ Beatutiful ideas | jack russell puppies, ronald searle, sailor  illustration

ولی آرومـ نیستمـ ،

حوصله خودممـ ندارمـ

چه برسه به اینجا

 


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  11:49 PM  |  

لادن چالاک

 

چقدر این روزا مُردن الکی شده 🥺

(لعنت بهت کرونا)

 

 

+ دیدی وقتایی که حالت خوب  نیست , خبرای بدمـ زود تر میرسه؟
++ به خاطر خونریزی زیادش ، ادامه ی یه سری کارا موکول شد به هفته ی بعد ، نمیدونمـ تا کی وضع همینه و تا کی باید خودخوری کنمـ و به روی مبارکممـ نیارمـ :|


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  2:41 PM  |   | 

گیج ، گنگ ، خسته ، مریض و نگران

 

 

حس عجیبه ،

انگار که دوران مجردی ِ من

[هیچ وقت] وجود نداشته

 


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  1:6 AM  |   | 

هیسس

+  |  شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  9:28 PM  |   | 

نا امید

 

زندگی وجه های مختلفی داره 

یه جا هایی یه اتفاقایی برات میفته 

که بد تر از اونُ تجربه نکردی

ولی باز تو ذهنت واسه خودت امید میبافی

در حالی که میدونی امیدی نیست

 


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  9:59 PM  |  

آدرس ، رمز و ...  محو شد و عوض شد :|

 

یه روزایی زندگی انقد فاجعه میشه که

هر چیمـ تلاش میکنی حواس خودت ُ پرت کنی نمیشه 

یهو به خودت میای و میبینی اشکات گوله گوله اومدن پایین

Digital designer and illustrator Muhammed Salah | ARTWOONZ

میخوامـ یه کاری کنمـ ولی نمیتونمـ ، میخوامـ همه چیز ُ عوض کنمـ ، بازمـ نمیتونمـ ، خد.ایا یه بار نمیشه واسه منمـ معجزه کنی ؟ خُب من خستمـ ، خسته تر از همیشه ، کاش میشد خودمـ ُ حذف کنمـ از روی این کره ی قلمبه که تمامـ بی رحمی هاش سهمـ من شده ، زورمـ نه به جایی میرسه و نه به کسی ، طبق معمول افتادمـ به جون این بلاگفای بیچاره و همه ی ده سال زندگی ُ دل نوشته هامـ ُ با آدرس تشکیل شده از اون یکی اسممـ  (هایتا) جا به جا کردمـ. (شاید بلاگفا همـ این روزا دلش مثل من خونه که خودش ُ عوض کرده و با تغییر آدرس من اونمـ این شکلی شده)
میدونی اون روزی که سامیه آدرس وبش ُ عوض کرد و رفت یه جای دیگه ،  برامـ عجیب بود و غیر قابل درک ولی الان  خودممـ تهش حریف ذهن دیوونه مـ نشدمـ  و همه چیز ُ سر وبلاگ بیچارمـ  خالی کردمـ :( 
++ راستش نمیدونمـ آدرس جدید ُ به بقیه میدمـ یا نه ولی آدرس قبلی ُ به نامـ خودمـ ثبت کردمـ تا حداقل راه ارتباطی بمونه. 


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  10:3 PM  |   | 

از همون اَلـَکی ها

 

 

_ اگه آرومـ شدی میای صحبت کنیمـ ؟! 

{ اونجا بود که تازه متوجه شدمـ ، 

غرق شدمـ تو خودمـ تا به شرایط فعلی فکر نکنمـ }

با صدایی که  خودممـ به زور شنیدمش: 

_  نه نمیخوامـ صحبت کنمـ  !

 


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  5:46 PM  |   | 

آشفتگی های  بیداری و خواب

 

 

کمی بیشتر از چند کلامـ حرف ...

از نوع رمز دار و طولانی :)

 


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  5:55 AM  |  

خاموش میخونمتون ای ساکنین بلاگفا

 

 

تو کامنت گذاشتن (یا حتی تاییدشون) حسابی تنبل شدمـ 

بعد از خوندن پست هاتون کُلی حرف میاد تو ذهنمـ ، 

امّا خُب اون کد امنیتی لعنتی ...

بار ها با خودمـ میگمـ ؛

 ای کاش بلاگفا قابلیت voice فرستادن داشت . 

[ بی حوصلگی این روزا هامـ ُ درک کنید :) ]

 


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  3:23 AM  |   | 

یعنی فردا بهتر میشه؟

 

باید اعتراف کنمـ که

هر چی انرژی مثبت داشتمـ یهو ته کشید 

Bert has never been so unsure about so many things.


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۸ | بهـ وقتِ  11:31 PM  |  

زندگی قشنگیات ُ نشونمـ بده

 

 سارا میگه وقتی  دنبال خوشحالیای کوچیکی 

مثل اینه باک ماشین ُ پر بنزین میکنی ، 

بعد از یه کمـ حرکت ، خیلی زود خالی میشه

و به یه شادی کوچیک دیگه احتیاج داری

میگفت تا ذهنت رو آرومـ نکنی ، جسمت همینه 

حین حرف زدن باهاش تمامـ نیرومـ ُ جمع کردمـ تا فقط گریه نکنمـ ...! 

shop — Maggie Cole Draws

من بایـــــد حالمـ خوب شه (باید!!! به عنوان اولین قدمـ یه دفترچه گل گلی با کاغذای کاهی گرفتمـ ، میخوامـ از این به بعد ، بشه جای تصویرسازی ها و اتودامـ :) مداد رنگیامـ باید بیان پیشمـ و پیشنهاداتِ شما رو جهت بهتر شدن حالمـ ، پذیرامـ .
++ میخونمتون ، ولی نه فعلا کامنت میذارمـ و نه کامنت هامـ ُ تایید میکنمـ .

(ممنون از همه ی اونایی که حالمـ ُ پرسیدن و به یادمـ بودن)


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸ | بهـ وقتِ  4:31 AM  |   |