بی نقاب

با همه ی اینا بازمـ شُکرت

 

تلخه

ولی نوشتمـ

که بمونه یادمـ !!

 

+ همیشه فکر میکردمـ مقدمه مردن چه مدلیه؟؟ مثلا چی میبینی؟؟ تا امشب که از پا در اومدمـ ....    بعد از دو شب تا صبح بیدار موندن و استرس و غصه خوردن !!! این مریضی و تب کوفتی که از سی و هشت درجه و نیمـ پایین بیا نبود ، دیگه قشنگ زمین گیر شدمـ ... یعنی در حدی که نمیتونستمـ از شدت ضعف چیزی رو بجواَمـ و یا حتی به نی مک بزنمـ ، صدا ها رو گنگ میفهمیدمـ و عملا نمیتونستمـ تکون بخورمـ و چشماممـ که باز نمیشد ، اصلا دیگه رمغی نمونده بود اشکامو پاک کنمـ . اورژانس که اومد فهمیدمـ فشارمـ با زور روی ۸.۵  بوده (فشاری که انگار نرمالش ۱۲ ایناس)   بمیرمـ واسه بچه مـ چقدر امشب‌ ترسید و اذیت شد :((( 

چقدر مقدمه چینی کردمـ !!! اینا رو گفتمـ که بگمـ تو اون لحظه ها که فکر میکردمـ دارمـ میمیرمـ چی میدیدمـ ؟! همه جا سیاه بود ولی خط های نوری رو با رنگ های مختلف میدیدمـ (اسکرین سِیور و یا محافظ صفحه ی ویدوز های xp قدیمـ رو یادته؟) همون  شکلی ... 

خلاصه که تهش برای بار دومـ یه سرمـ بهمـ زد با کلی آمپول داخلش ،  چشمتون روز بد نبینه ، دو تا همـ آمپول به خودمـ زد که تو اون لحظه درد آمپول (نوروبیون) از درد سزارین برامـ بیشتر بود و آقاهه گفت انقد ضعف داری که دردا چندین برابره ، چشمتون روز بد نبینه چنان جیغی زدمـ که تا چند دقیقه نفسمـ برنمیگشت ، تا ۱۰ دقیقه دردش وحشتناک بود و نمیتونستمـ تکون بخورمـ ، من نمیدونمـ چه کوفتی بود ، آمپولِ گاوی؟

همچنان تب داشتمـ و طرف گفت کروناس و احتمالا امیکرونه (قابل توجه همه اونایی که فکر میکردن کرونا رفته - آقاهه میگفت دو باره از این موردا زیاد دیده) (بعد اون وقت این همسر ما از روز پنجشنبه و مریضی دلبر به من میگه تو حساسیییی؟! کو کرونا ؟! بزرگش میکنی؟ چیزی نیست ، ویروسه و کوفت ... و اونی که همه دردسرا رو شب بیداری ها رو کشید من بودمـ !! (و مامان) تازه دیشب که بهش میگمـ ببین اصلا حرف نزن با من هیچی نگوو (توی پرانتز: منظورمـ در مورد بیماری و حساس بودن بود) آقا قهر فرموندن و کلاااا حرفی نمیزدن ، در حدی که صدای بابامـ در اومد) هی بگذریمـ ....

خلاصه که بعد از چند ساعت هنوز بی حال افتادمـ و کیسه ی آب گرمـ روی پامـ گذاشتمـ ، بهترمـ ولی هنوز انقدری حالمـ بده که نمیتونمـ بخوابمـ ، گفتمـ با نوشتن حواس خودمو پرت کنمـ ... بله ، چی میگفتمـ؟  شب بیداری و استراحت نکردن باعث بد تر شدن حالمـ بوده که اصلا یه ذره پشیمون نیستمـ ، دلبر تب بالا داشت و دیشب شب دومی بود که با وجود حال بد خودمـ بالای سرش بودمـ .  (و هر ۱۵ دقیقه گاهیمـ زود تر تبشو چک کنمـ و اگر لازمه پاشویه کنمـ و دستمال خیس بذارمـ - تبش تا ۳۹ و خورده ای میرسید. استامینوفن کارساز نبود و با نظر دکترش به بروفن رو آوردمـ که متاسفانه اونمـ زیاد تاثیری نداشت )  دیشب از ترس این که خوابمـ ببره ؛  بعد از مدت ها (یکسال و اندی)  به کتاب خوندن رو آوردمـ . کتابِ کتابخانه ی نیمه شب ... واقعا کتاب دوست داشتنی بود ولی دیشب داشتمـ فکر میکردمـ من دلمـ نمیخواد مسیر زندگیمو  عوض کنمـ ، اصلا کاری با جهانای موازی ندارمـ ؛  اگر همین مسیر پیش رو به خوبی سلامتی جلو بره من کلاهمو بالا میندازمـ... والاا ... چقدر بده گاهی تو زندگی این همه خوبی جلوی چشممونه ولی فراموش میکنیمـ و اصلا به چشممون نمیاد . سلامتی که داریمـ بزرگترین دارایی ممکنه س 

دیدی گاهی پشت سر همـ از زمین و زمان برات میرسه؟!

یه فلش بک بزنمـ به قبل ..... : روز چهارشنبه به خاطر مامان با اورژانس تماس گرفتیمـ و این موضوع انگار کش اومده ، از بعدش هر روزش یکی حالش بد بوده ، جمعه که برای بار اول سرمـ زدمـ به آقاهه گفتمـ : خانواده ای همـ بوده که انقدر واسه تک تکشون سرمـ زده باشی؟🫠😐 در این حد...! از بحث دور شدمـ باز . داشتمـ چی میگفتمـ؟! آها ، حال مامان :  سرگیجه و حالت تهوع و... که بعد دکتر تشخیص داد مشکل از گوش میانیه که باعث این حالش شده ، هنوزمـ خوب نیست و از ته دلمـ میترسمـ چون اونمـ الان مثل پنجشنبه منه و گلوش یه جوریهه ،   میشه یه خواهش کنمـ از تک تکتون؟ تو رو خد.ا دعا کنید کس دیگه توی خانواده ی ما (اصلا هیچ احد و ناسیی) به این حال و بیماری مبتلا نشه؟ من دارمـ از استرس این که بقیه بگیرن میمیرمـ (به حدی که ضربان قلبمـ مدامـ بالاس و حالمـ خرابه. مامان(هنوز سرگیجه هاش خوب نشده و از کرونا قبلی که گرفته هنوزز همه چیز براش مزه ی آشغال میده و نمیتونه گوشت ،مرغ ، تخمـ مرغ و... رو بخوره)  ، برادرمـ (سیستیمـ ایمنی قویی نداره) ، بابا و یا همسر ... خد.ایااا تو رو خد.اااااا بسه، خواهش میکنمـ.... میشه شمامـ ازش بخوایید؟ 🥺

++ نوشتن این پست خیلی زمان برد و در نهایت در دو پارت نوشته شد ، وسطش حریف دلبر نشدن و تهش مجبور شدمـ خودمـ بغلش کنمـ و بخوابونمش. به نظر تو یه نفر چند تا جون داره؟ من فکر میکنمـ آخراشمـ.... تو رو خد.اااا مراقب خودتون باشید . میشه دعا کنید واسه منی که میشه گفت یه جورایی وسط بد ترین روزای زندگیممـ ؟ دارمـ کمـ میارمـ. کاش به خیر بگذره .... از استرس نمیتونمـ بخوابمـ ..... چقدر این بچه سرفه میکنهه


# ای حال نامعلومـ # آرومـ باش # آرومـ
+  |  یکشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  4:0 AM  |   |