نه ! حتما اشتباه دیدمـ ،
اینجا نور نیست
۴۱ درجه آخه؟؟
+ بغض میکنمـ ... از نظر روحی میخوامـ برگردمـ به اون روزی که شنیدمـ با اون لحن جدی میگفت مامان قشنگممـ ... آخ به خیر بگذره واسه هر سه مون .... واسه همه ی خانواده ...
میدونی دوست داشتمـ الان که بعد از مدت ها اومدمـ و برات مینویسمـ ، تو شرایط و حال بهتری بودمـ ، نه مثل الان در رفت و آمد و پاشویه و حال بد و استرس !!راستی که چقدر مریض شدن مردا شبیه به بچه هاست ، تازه میشه گفت ترسناک تره !! هیچ جوره حریفش نمیشی و...
یه موقع هایی از زندگی همه چیز خوبه و فقط حوصله ی فضای مجازی رو نداری ، دوست داری غرق شی توی کتاب ، یه دوره اون مدلی به هری پاتر و دوره کردن همه کتاب هاش گذشت ، یه دورانی دوست داشتمـ که بیامـ و بنویسیمـ ولی آنچنان mp3 درگیر زندگی واقعی و شب نشینی ها و قهر و آشتی ها شدمـ که وقتی برای فضای مجازی نموند .
و امشب که مینویسمـ حال دلمـ خرابه ، امیدوارمـ که از این ماجرا سلامت بیرون بیایمـ ولی خب ته دلمـ ... خودممـ که بیدار (!) در حاال چونه زدن با پسر بچه ایمـ که مرتب میگه تو نمیفهمی ... در حالی که دلمـ شور میزنه برای دختر کوچولومـ و چشمامـ هی پر و خالی میشه از تبی که بین ۳۹ و ۴۰ در نوسانه و ساعتی که قصد جلو رفتن نداره ... چرا وقت خوردن استامینوفن نمیشه ؟ چرا امشب انقدر طولانی شد؟
و برای بار چندمـ ، میرمـ باز و با حالت تهوع برمیگردمـ ، براش درجه گذاشتمـ چند مین دیگه تبشو چک کنمـ ... از صمیمـ قلبمـ امیدوارمـ تویی که داری اینو میخونی حالت خوب باشه ، دعا کن این روزای ما همـ به خیر و با سلامتی بگذره
من تشنه ی اعجازمـ ؛
دارمـ بهت میبازمـ …
هرچی بخندمـ بازمـ ؛
حالمـ خوش نیست ...!!!