شلوغ و خسته
یکی باید پیدا بشه
تا به من یاد بده چه جوری سخت نگیرمـ؟!!
# ادامه مطلب رمز ندارد # شرح حال نویسی ها # خانواده ی من
ادامه های رمز دارِ من :)
یکی باید پیدا بشه
تا به من یاد بده چه جوری سخت نگیرمـ؟!!
![]()
من باید میرفتمـ زود زود زود زود
یکی تو خاطره ها ضعف برداشته بود
![]()
وقتی دلت شکست،
تنها و بی هدف.
شب پرسه می زنی از هر کدومـ طرف...
روزای خوبتو انکار می کنی
این واقعیتو تکرار می کنی
![]()

مامان داره براش کتاب میخونه
منمـ در حالی که کنارش دراز کشیدمـ ؛
دست و پاهاشو ، لپشو
و اصلا هر جا که شد رو گاز میگیرمـ ...
عصبانی بر میگرده طرفمـ و میگه:
مامان تو مار داری؟😂😂
بچه فهمیده کار من از کِـرمـ داشتن گذشته😂🤦🏻♀️

اکثر چیزا راه حل داره
فقط اون لحظه به ذهنت نرسیده

یعنی چند نفر توی دنیا
دیوونه وار عاشق کسی بودن
و بهش نرسیدن؟
الان دیگه باور دارمـ
تمومـ شدن یه سریال خوب
بهتر از ساختن چند فصلِ بد
و خراب شدن سریاله :)

+ امشب دو تا سریال رو تمومـ کردیمـ
خاتون و لوسیفر :)
بریمـ که ادامه رو بخونیمـ ؟
راستش اولش ادامه مطلبی نبود، شلوغی و نوشته های بلند روی صفحه ی اول وب اذیتمـ کرد و همه رو منتقل کردمـ به اونجایی که باید :)

و منی که
این روزها
سخت تلاش میکنمـ
برای من بودن
:)
پسر عمه ؛
بهمـ میگه
انشالا بعد از دختــرتون
12 تا پسر بیاری :|
الان فهمیدمـ که
تو هر مرحله از زندگی و هر حالی
ممکنه سگ ِ سیاه ِ افسردگی
پاچتُ بگیره :)
ولی خُب این نیز بگذرد ...
و واقعا خوبه که میگذره
+ وقتی حالتون بی دلیل بَده (!)
واسه بهتر شدنش چه کاری انجامـ میدین؟
توی تاریکی اتاق
دلبرُ بغل کرده بودمـ
و همراه همسر براش آهنگ زمزمه میکردیمـ .
شعر هایی رو میخوندیمـ که
توی دوران دوستی عاشقشون بودیمـ
یا مثلا باهاشون خاطره داشتیمـ
[ با خودمـ فکر کردمـ ... این لحظه ؛
یکی از آرزو های برآورده شده ی منه :) ]

+ حس خوبی که زیاد طول نکشید و جای خودش ُ به کلافگی داد .
در نهایت (به قول باباش) بعد از ۱۵ مین اجرا کنسرت زنده ؛ تو بغلمـ خوابش برد و من با لطافت توی تختش گذاشتمش. شاید دو دقیقه نگذشته بود که دیدمـ بی صدا توی تخت و پارکش ایستاده و سرشُ بالا گرفته و روی انگشت های پا خودشُ بالا میکشه تا بتونه ما رو ببینه :)) و خُب خلوت دو نفرمون شروع نشده تمومـ شد و من از ته دل خندیدمـ :))
این روند دوبار تکرار شد و در نهایت همسر خوابش برد !!! برای بار سومـ تلاش کردمـ بخوابونمش ! این بار دلبر رو وقتی تقریبا خواب بود وسطمون گذاشتمـ و پشتشُ نوازش کردمـ تا خوش خواب شد . بعد از نیمـ ساعت بلندش کردمـ و توی تخت گذاشتمش و میشه گفت از خستگی بیهوش شدمـ ...
# جمعه شب ۱۴هُمـ اتفاق افتاد
++ اومدمـ فقط از قسمت های خوشمزه ی ماجرا بنویسمـ ، ولی یاد یه پست توی اینستاگرامـ افتادمـ و گفتمـ بذار از سختیامـ بگمـ :))
[دلمـ خواست اون متنُ اینجا همـ با شما به اشتراک بذارمـ ، آخه میدونید خود منمـ گاهی فراموش میکنمـ !! فراموش میکنمـ هر چیزی که میخونمـ یا میبینمـ تنها یه اسلایس یا یک تکه از ماجراست]
متن خوشکلیه ، بیاین ادامه مطلب تا با همـ بخونیمش :)
یه سری اتفاقا هستن که فکرشمـ نمیکنی
ولی خود به خود پیش میان
با این که هیچ صدایی نداشت
جای خالیـش بد جوری حس میشه :(
جز اولین داشته های زندگی مشترکمون بود ...!

تا حالـآ
با صدای ِ
جارو برقی
نخوابیدی،
عاشقی
یادت بره :|
فکر خودت نیستی
حداقل یه کمـ فکر ما باش :|
زین پس بعضی از کامنت ها
بدون جواب تایید میشوند (!)
ادامه مطلب = توضیحات بیشتر
سیب زمینی تا زمانی زمینی هست
که سرخ نشده باشه، بعد از سرخ کردن ...
یه حالت روحانی و عرفانی پیدا میکنه
کـــه بــا خوردنــش میتــونــی
به عظمت خلقت آفرینش پی ببری :))
دارمـ زیر بارِ این همه استرس
پِرِس میشمـ
...
آدمی موجود جالبیه که
خوشبختانه یا متاسفانه به همه چیز عادت میکنه
تو این یه سال اخیر ، خیلی از مجازی های بلاگفا
برامـ واقعی تر از واقعی شدن :)
من باید خیلی زود تـــر از اینا مینوشتمـ از همه چیز ،
فقط حال ِ بد این روزامـ جوابگو نبوده و نیست ...

+ بریمـ ادامه مطلب ...

من اون آدمی نیستمـ که نتونمـ "نــه" بگمـ ،
ولی گاهی با تکرار و مودبانه میگی نه ،
فقط طرف مقابل ، انگار نمیخواد حرفات ُ بشنوه !!
آدما منحصر به فردن ،
این تفاوتاشونه که جذابشون میکنه
و دنیا رو خوشکل میکنه ،
چرا سعی نمیکنید خودتون باشید؟!
امتحانش کنید ، عاشقش میشید .

+ اتفاقی باز دیدمش تو یکی از کامنت های بچه ها و سوال پیش اومد برامـ ؛ چه مدلی به تعدادی پنهانی میخونن اینجا رو و کپی میکنن کل وب من ُ ؟ آیا شما خلاقیتی از خودتون ندارید ؟! اختیاری از خودتون ندارید؟ حتی قالب وب و ...؟ یا مثلا کلا فرمت وب و... ؟! ( حالا یه سری تغییرات ریز که یعنی آره :)) ما کپی نمیکنیمـ - حتی از اون قلب قرمز وسط دو تا نقطه ی مشکی که گوشه سمت چپ دیده میشه همـ نگذشتین ؟ 🤦♀️ )
لامصب دیگه بیا اسمتمـ بذار شقایق راحتمون کن :)) والـا :|
حس افسردگی
تو وجودمـ ریشه دونده
حس میکنمـ کمـ کمـ
برگ و گل میده :|
آهای غمی که ، مثل یه بختک
رو سینه ی من ، شده ای آوار (!)
از گلوی من دستات ُ بردار
از گلوی من
دستاتُ بردار
از گلوی من ...
نرمـ نرمک میرسد اینک بهـــار ،
خوش به حال روزگــار :)

+ این پستمـ قراره یه کمـ متفاوت باشه ، طولانی بودنشمـ واسه همینه عزیزای من ، الان چند سالی میشه که اول سال ؛ همه چیزای خوبی که از خد.ا میخوامـ ُ روی کاغذ مینویسمـ :) و سال بعد بازش میکنمـ ، ببینمـ به چند تاش رسیدمـ ، امسالمـ نوشتمشون ولی خواستمـ یه جور دیگه اینجا همـ ... به صورت مجازی برای شما بنویسمـ :) همگی دعوتیت به ادامه مطلب و پیدا کردن اسمـ هاتون :*
چه نقشه هایی کشیده بودمـ ...
برای اون بیست و هَشتــُــمـ دوست داشتنی (!)
میدونمـ شاید بچه گانه به نظر بیاد ؛
ولی در حال حاضر وقتی بهش فکر میکنمـ
فقط دوست دارمـ گریه کنمـ :|
گاهی دلمـ واسه دوران یاهو مسنجر تنگ میشه :(