بی نقاب

خونه بدون تو یه چیزی کمـ داره

 

خالی یعنی بی تو ... 

بی تو یعنی خالـــی :( 


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  8:20 AM  |   | 

دیشب ؛ شامـ خونه مامان اینا

 

به خودمـ اومدمـ دیدمـ سفت لای پتو پیچیدمش و منتظرمـ تا همسر  ماشین رو بیاره ...
چند نفر توی پیاده رو دارن از  دور  میان !! انگار ماسک ندارن ، به طرف خیابون حرکت میکنمـ  و جلو تر می ایستمـ .
رفتنشون . با خودمـ میگمـ از دید اونا چه شکلی ایمـ  ؟! شبیه یه زن و شوهر جوون که یه نی نی دارن؟!  ... سوار ماشین میشمـ ، به همسر میگمـ گاهی باور نمیکنمـ مامان شدمـ ، میگه چرا؟! تو که خوب از پسش بر اومدی !! شبا بیدار میشی ، شیرش میدی کاراش ُ انجامـ میدی و... ، میگمـ چه ربط داره؟؟ همه آدما همین کارا رو میکنن ، میگه : خب ببین مامان بودن یعنی همین ...!! 


+ یه بار به مامانمـ میگفتمـ گاهی حس نمیکنمـ مامانِ این جوجمـ !! اونمـ در جوابمـ گفت حس میکنی چی کارشی ؟! خواهرشی؟ :)) خُب خواهرش باش :)) 
 
++ با وجود همه سختی ها اغلب فراموش میکنمـ تو دلمـ بودی !! (و وقتایی که یادمـ میاد دیگه حامله نیستمـ ، خد.ا رو هزاران بار شکر میکنمـ ) 


# جان من 🧿
+  |  چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  3:7 AM  |   | 

[19 + 16]

 

یه بیماری همـ هست که ، 

وقتی بیداره دوست دارمـ بخوابه

 وقتیمـ خوابه ، دوست دارمـ بیدارش کنمـ :|

 

 

+ نگارنده ، پس از 100 بار بلند شدن وسط تایپ کردن این پست ،
از همین تریبون اعلامـ میکنه :  من ... خوردمـ  :|‌
تو خوب بخواب مامان ، من غلط کنمـ بیدارت کنمـ اصلـا  :| :(


# ناشناخته ها # جان من 🧿 # شرح حال نویسی ها
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  6:59 PM  |   | 

[7-8-9-10]

 

تـُـو شدی دلیل ِ این که فراموش میکنمـ دردامـ ُ

دَرِ گوشت میزنمـ حرفامـ ُ

تویِ چشمات میبینمـ فـــردامـ ُ
 

 

+ بچه بغل و قر دادن جلو تلوزیون (با آهنگای رادیو جوان و pmc) شده یکی از برنامه های روتین زندگیمـ‌ :)) امان از دل دردای دلبر صورتیـمون :| اجبارا درد بخیه ها و کمر درد و پشت درد و ... باید به دست فراموشی سپرده شه :))
++ آخ که دلمـ واسه گریه هاش کبابه :( مامانای بلاگفاا بیاید ،  واسه درمان دل درد راه حل بدید :( 


# شرح حال نویسی ها # جان من 🧿 # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  6:48 PM  |   | 

تو قلبمون که بودی ، الـانمـ ...

 

 

رفتی تو شناسنامه ـمون

و صورتیش کردی :))


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  9:31 PM  |   | 

*___*

 

 

خد.ا رو هزارن بار شکر که

تو این نقطه از زندگیممـ :)

 

 

+ یه جایی تو زندگیمـ رسیده بودمـ‌ که هیچ حرفی نداشتمـ واسه گفتن (!)
اگرمـ حرفی داشتمـ همش از حال بدمـ بود :|
خوشحالمـ اون روزا گذشتن :)
++ از ته دل خوشکل ترین روزا رو براتون از خد.ا میخوامـ :*


# جان من 🧿 # خدایا شُکرت
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  9:44 PM  |  

۲۴

 

 

این روزا هر کس‌ بهمـ میرسه میگه : مامان کوچولو !!

چرا خودمـ حس کوچولو بودن ُ ندارمـ ؟!🤔

 

 

+ همیشه دوست داشتمـ اختلاف سنیمـ ، با بچه مـ کمتر از اینا باشه... اختلاف سنی الانمون مثل من و مامانه :)


# جان من 🧿
+  |  چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  1:20 PM  |   | 

برامـ هیچ حسی شبیه تو نیست [26-27-28]

 

تماشای تو عین آرامشــه

تو زیبا ترین آرزوی منی

 


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  12:34 PM  |   | 

زردی  [22-23-24 :date]

 

 واسه گرفتن گواهی ولادت رفتیمـ بیمارستان  ، 

انقد شلوغ بود که حد نداشت...! 

باورت میشه یه تعداد اومده بودن که

به عشق امامـ بچه شون ۲۲ بهمن متولد شه ؟ :\

 


# شرح حال نویسی ها # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  10:5 AM  |   | 

یه پست کامل از لحظه تولد به بعد [20-21]

 

 چشمامـ ُ باز کردمـ ، 

من کجامـ ؟

یه خانمـ با لباس سفید و مقنعه مشکی جلومـه

چرا من شما رو دو‌ نفر میبینمـ (۲ تا) ؟ :(

 میخنده ، میگه شاید من واقعا دو نفر باشمـ :)) 


# جان من 🧿 # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  12:50 PM  |   | 

سوین مامان

 

و خب بلـاخره عشق مامان باباش اومد

و دنیامون ُ صورتی تر کرد🥰 

 


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  9:49 AM  |  

خد.ایا بذارمون رو دورِ تندِ عاقبت به خیری

 

 

الهی به امید تو ...

 

 

+ آنلـاین ادامه مطلب ُ گسترش میدمـ :))

  • [+]  تا اونجایی که میشد و دردا اجازه میدادن رو آنلاین نوشتمـ ، بقیه ماجرا رو بعدا تر توی پست بعدی اضافه کردمـ و میکنمـ :)

# جان من 🧿 # توکّل به خدا ♥️
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  7:47 AM  |   | 

خد.ا خرُ میشناخت بهش شاخ نداد :||

 

چرا بعضی از منشیاا این همه  عقده ای هستن؟ 

بدبخت خوب که تو دکتر نشدی !!! 

دکتر میشدی چی کار میکردی؟! :|| 

2:44 am مینویسمـ : باورت میشه تا ساعت ۱ صبح تو مطب دکتر بودیمـ ؟! (از بی برنامگی و بی مسئولیتی و پارتی بازیه های خانمـ منشی :|) طولانی ترین زمان هایی بود که توی مطب دکتر ، انتظارُ تجربه کردمـ :| از ساعت ۶.۳۰ عصر تا ۱.۳۰ بعد از نصف شب :|| ..... سخت میگذره ولی کاش به خیر و خوبی بگذره ، بازمـ شکرت ، خدای مهربون من ... هوامون ُ داشته باش
+ بچه ها همه کامنت ها بهمـ رسیدن (بلاگفا نخوردتشون) منتها بس که خوبن ، دلمـ نمیاد سانسورشون کنمـ ، اینه که تا اطلاع ثانوی یه تعدادیش ُ تایید نمیکنمـ ♥️

 

  • [ویرایش] : آنچه گذشت (با تمامی جزییات)  به ادامه مطلب افزوده شُد :) + پانزدهمـ ُ 16 همـ :)

# از اون پست طولانیا # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  8:37 PM  |   | 

تو دلی

 

تا حالا شده تو زمان گیر کنی؟

  حس این چند روزِ آخرمـ غیر قابل وصفه


# توکّل به خدا ♥️ # جان من 🧿
+  |  دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  5:16 PM  |   | 

از رگ گردن نزدیک تر

 

 

گاهی لازمه یه آرزو هایی رو خاک کنی ،

تا به جاش جوانه آرامش در وجودت سبز بشه ...

 

 زندگی هر چقدر همـ که بد به نظر برسه ، 
همیشه کاری هست که بشه انجامـ داد و توش خوشحال بود . 


# جان من 🧿 # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  8:20 PM  |   | 

یکشنبه و دوشنبه و کمی سه شنبه



روی تخت بیمارستان دراز کشیدمـ ُ

به رنــگــیــن کـــمــون پشت پنجره لبخند میزنمـ

و ازش فیلمـ میگیرمـ ... 

پرستار باز اومد

میگه پاشو که داره مثل اون روز سرمون‌ میاد 

 


+ نبودنامـ از سر بی معرفتی نیست. تک تکتون ُ خاموش خوندمـ ، منتها از شدت استرس ناشی از این روزامـ و بی حوصلگی  واسه هیچ کس کامنت نذاشتمـ ،  این روزا سختمه زیاد پشت سیستمـ بشینمـ ، لپتاپمـ دیگه نمیشه روی پاهامـ  بذارمـ  :( در نتیجه نبودنامـ طولانی تر شدن :( 
کامنت ها رو نمیدونمـ کی ولی بعد حتما همون زیر خودشون جواب میدمـ ، ممنون از کامنت ها و احوال پرسی هاتون ، دوستون دارمـ و مرسی که نبودن ها و شرایطمـ ُ درک میکنید ♥️

++  ادامه ها رو انقدر بی حوصله و تند نوشتمـ که مطمئنا پر از غلط های تایپی و نگارشیه :| ( عملا فقط نوشتمـ که نوشته باشمـ . همین)


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  12:45 AM  |   | 

۲۳ - ۲۴ - ۲۵ دی

 


خب تا حالا واست پیش اومده که

همـ دوست داشته باشی

یه روز ُ فراموش کنی

و همـ بخوای بنویسی تا ثبت شه و یادت نره؟ 

این از اون روزا ست 

 


# از اون پست طولانیا # جان من 🧿 # خدایا شُکرت
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  11:1 PM  |   | 

روزای سخت پیش ِ رو

 

 

دو قدمـ

مانده که

پاییز

به یغما برود ...

 


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  4:18 AM  |   | 

کُــــزاز

 

[ آخه من چه جوری بعد ها دلمـ بیاد 

 تو رو ببرمـ واکسن بزنی جوجه؟ 🥺  ]

 

ycat_whatsapp_image_2020-04-07_at_2.23.38_am_copy.png

 

+ کیسه آب گرمـ قرمزمـ ُ رو دستمـ گذاشتمـ 
و با خودمـ فکر میکنمـ ؛ یعنی فردا همـ بعد از سه روز ...
همچنان همین اندازه درد دارمـ ؟ 
++ متولدین عزیز ۷۴- ۷۵ جهت یادآوری؛  ده سال از زمانی که واکسن کزاز ُ زدید میگذره و همین طور که میدونید همه باید هر ده سالی یکبار واکسن کزار رو تکرار کنن (شما میتونید با مراجعه به مراکز بهداشت ، به صورت رایگان واکسینه بشید.) زیاد وقتتون ُ نمیگیره، تو این دوران کرونا پشت گوش نندازید واکسن زدن رو (!) 

  • [ویرایش] : ادامه مطلب افزوده شُد :)

# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  12:47 AM  |   | 

این داستان : ۱۰ روز آذر ماه من

 

ایــن پـُـــســــت ،

 اختصاصی ست :)

+ برای بعد ها ؛ 
و تنها برای تو مینویسمـ ...
از روزگاری که از سومـ تا سیزدهمـ آذر ماه امسال بر ما گذشت (!)


# ادامه بمونه واسه خودمـ # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  11:47 PM  |  

sono

 

 

بی قرار توامـ و در دلِ تنگمـ گله هاست

آه بی تاب شدن ، عادت کمـ حوصله هاست ...

 


# جان من 🧿
+  |  سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  3:40 PM  |  

دکتر جدید

 

زمستون زده

[ این روزا ] رو 

امّــا ... 

نمیریمـ

و

نشستیمـ

وسطِ سرما (!)


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  8:41 PM  |  

نظر دایی اینه :)) نظر تو چیه ؟

 

و منطقش اینه که ...

  چرا ما باید 300 هزار تومن پول بدیمـ ،

تا بچه این زاویه رو ببینه ؟ :))
 

viv1_e10f721c-9a89-4d97-b507-7c28169b49ca.png


+ خودت ُ بذار جای بچه  ،
 تو باشی نمیترسی ؟ چیه آخه این ؟
 فقط ته
(!) و پای اسب ها معلومه :))


# ادامه بمونه واسه خودمـ # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  9:3 PM  |  

تلخ

 

دیروز اولین بارون زندگیت بود

و من تمامـ مسیر رو

باریدمـ با بارون ... 


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  6:9 PM  |  

+  |  چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  10:38 PM  |   | 

او قول داده است؛ به قولش، وفا کند ...

 

خِش خِش، صدایِ پایِ خزان است…

یک نفر؛ در را به روی حضرتِ پــایــیــز ، وا کند :)

 

 

+ گوشِ جان دهید (کلیک) ♪♫ 
++ و نیازی به دوباره نوشتن نیست (کلیک
+++  ادامه مطلب این پست فرداش افزوده شد :)
پ.ن : ممنون که این نبودنا و تایید نشدن کامنت ها رو درک میکنید.  
سر فرصت سعی میکنمـ به همه سر بزنمـ :)
 


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  8:22 PM  |   | 

با یه ادامه ی پر و شلوغه شهریوری

 

این آخرین تابستان قرن بود ،

دیگر هیچ شهریوری با پیشوند هزار و سیصد نمی آید ،

این پایان یک داستان بلند است .

6gd_9fdffacddaf55a334c4a9d86da9a8878.png

+ صد سال دیگر
در آخرین تابستان و آخرین شهریور قرن ،
هیچکدامـ از ما نخواهیمـ بود
همه رفته اند
و آنچنان فراموش شده اند
که گویی نبوده اند (!)


# شرح حال نویسی ها # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  7:2 PM  |   | 

 چقدر دوست داشتمـ این پستمـ رمز دار نبود

 

 

من پریشان تر از آنمـ که تو میپنداری ...

 


# شرح حال نویسی ها # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  1:48 AM  |   | 

 جنس دوست داشتن تو  ، فرق داره

 

 جنسش فرق داره با همه دوست داشتنایی 

که تا الان تجربه کردمـ ، 

یه جورایی تو الان ارزشمند ترین دارایی ِ زندگیمی :)

GIF descubierto por GLen =^● 。●^=. Descubre (¡y guarda!) tus propias imágenes y videos en We Heart It

 

+ تا حالـا بهش فکر کردین؟ 
ارزشمند ترین دارای زندگیتون تو این لحظه چیه یا کیه؟ 


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  3:55 PM  |   | 

تکّه ای از امروز

 

لبخندش ُ از پشت ماسک‌ نمیدیدمـ

ولی حسش میکردمـ ، چشماش میخندید ،

مثل همه وقتایی که چشماش از پشت عینک

یه کمـ باریک میشه  ... :))


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  11:22 PM  |   | 

حال ِ بد این روزامـ ...

 

چرا تا من کاملـا"

 دل و رودمـ ُ بالا نیارمـ

آرومـ نمیگیری ، جان من ؟

 


# ادامه بمونه واسه خودمـ # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  11:29 PM  |  

و در ادامه ، یه کمـ درد و دل

 

میدونی نوشتن بعضی از حرفا

جرئت و جسارت میخواد

8inp_331fc64469d6bee86b4b3267e64cd74c.png

+ بعد از گذشت چند هفته یه کمـ بهتر شدمـ و بلاخره دست و دلمـ به نوشتن رفت ،
 یواش یواش کامنت ها رو تایید میکنمـ و کمـ کمـ برمیگردمـ به روزای اوج :)


# شرح حال نویسی ها # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  2:48 AM  |   | 

صداش

 

 

تو اوج نا امیدی رُخ نمایان کردی جانان من ؟ 

 


# جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  7:52 PM  |  

بازمـ هوامـ  ُ داشته باش  ...

 

میدونی یه روزایی هست که با خودت میگی :

دیگه از این بد تــــر نمیشه ...! 

ولی بعد ها میبینی که زندگی ،

تــر ها و تـرین های بیشتری رو برات آماده کرده :|

8pc8_f670067bf40549e7df1f0785bdcf8b20.png

خاصیت و یا میشه گفت تنها مزیتش اینه که تو کُل زندگی خدا هست.
++ این روزا دست و دلمـ به نوشتن نمیره ، غیب شدنای گاه و بی گاه این روزای من ُ ببخشید ...! (حتی اگر کامنت نمیذارمـ میخونمتون ، کامنت ها رو تا سر همین پست تایید کردمـ ) 


# جان من 🧿 # خدایا شُکرت
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  6:35 PM  |   |