![]()

![]()
+ و این خوشکلا حاصل دعوای دیروزن :))
++ دوازدهمین سالگرد دوستیمون مبارک :) کی انقدر گذشت ؟ کی بزرگ شدیمـ ؟
![]()
چه میشود کرد ؟!
مگر میشود دنیا را پاره کرد...
از تویش خوشبختی درآورد ؟
همین است که هست...!
![]()
گاهی روزای خوبی رو نمیگذرونی
اینمـ یکی از اوناست ...
ثبت شود و بماند به یادگار
امیدوارمـ تکرار نشه
![]()
🎵 یه روزی قول دادمـ که نزارمـ ، کسی آرامشو از تو بگیره....
... فـلـش بَــکـــ ...

[سال 93 هستیمـ ] فردا کنکور دارمـ . با دستای یخ زده و لبخند توی کافه معمار (پاتوقمون) جمع شدیمـ . نمیدونمـ استرسِ کنکور رو داشته باشمـ یا فوتبال ُ ؟!
آخ سارینا ، نگاهت میکنمـ و تو لبخند میزنی ... دستای تو همـ از استرس فردا یخ یخه ولی نگاهت پر از آرامشه ، امشب به خاطر تو اینجاییمـ ... (من و همسر و خواهر اون و برادر من ) (میخوان از استرسمـ کمـ شه و خوشحال باشمـ) ... واسه تماشای بازی سیب زمینی سرخ کرده سفارش دادیمـ .
راستشو بخوای من زیاد فوتبالی نیستمـ :) منتظریمـ چراغا رو خاموش کنن و پروژکتور روشن شه و بلاخره فوتبال و ورزشگاه رو نشون بدن ...
بین خودمون بمونه هاا ؛ کاش تاریک شه . تا من بتونمـ دستای یار رو بدون خجالت توی دستامـ بگیرمـ .
بازی شروع میشه . تقریبا چیزی از فوتبال و قوانینش نمیدونمـ (ازش میپرسمـ و اون جواب میده) در طول بازی از شادی بقیه هیجان زدمـ و همراهی میکنمـ .... و بلاخره جییییییییغ و اولین گل و شادی همه ... بهش تکیه دادمـ و ذوق میکنمـ ؛ اون توی گوشمـ میگه دروازه رو خالی کردن ، الان گل میخورن !!! میگمـ نفوس بد نزن و ... طولانی نمیکشه که توپ توی دروازمون جای میگیره و این بار علیرضای خوشتیپ نمیتونه جلوشو بگیره ... با دستای مشت شدمـ به بازو هاش میکوبمـ و با خنده و حرص میگمـ همش تقصیر توئه ...
دل تنگمـ ...
+ بازی امشبمـ که شوخی ای بیش نبود ... آه مردمـ گیراست انگار ... ۲-۶
میدونمـ دارمـ غُر میزنمـ ؛
ولی گاهی فقط ازت توقع دارمـ
به جای این که منُ حساس و
ماجرا رو بی اهمیت جلوه بدی
فقط بپذیری و عذرخواهی کنی !!
توی تاریکی اتاق
دلبرُ بغل کرده بودمـ
و همراه همسر براش آهنگ زمزمه میکردیمـ .
شعر هایی رو میخوندیمـ که
توی دوران دوستی عاشقشون بودیمـ
یا مثلا باهاشون خاطره داشتیمـ
[ با خودمـ فکر کردمـ ... این لحظه ؛
یکی از آرزو های برآورده شده ی منه :) ]

+ حس خوبی که زیاد طول نکشید و جای خودش ُ به کلافگی داد .
در نهایت (به قول باباش) بعد از ۱۵ مین اجرا کنسرت زنده ؛ تو بغلمـ خوابش برد و من با لطافت توی تختش گذاشتمش. شاید دو دقیقه نگذشته بود که دیدمـ بی صدا توی تخت و پارکش ایستاده و سرشُ بالا گرفته و روی انگشت های پا خودشُ بالا میکشه تا بتونه ما رو ببینه :)) و خُب خلوت دو نفرمون شروع نشده تمومـ شد و من از ته دل خندیدمـ :))
این روند دوبار تکرار شد و در نهایت همسر خوابش برد !!! برای بار سومـ تلاش کردمـ بخوابونمش ! این بار دلبر رو وقتی تقریبا خواب بود وسطمون گذاشتمـ و پشتشُ نوازش کردمـ تا خوش خواب شد . بعد از نیمـ ساعت بلندش کردمـ و توی تخت گذاشتمش و میشه گفت از خستگی بیهوش شدمـ ...
# جمعه شب ۱۴هُمـ اتفاق افتاد
++ اومدمـ فقط از قسمت های خوشمزه ی ماجرا بنویسمـ ، ولی یاد یه پست توی اینستاگرامـ افتادمـ و گفتمـ بذار از سختیامـ بگمـ :))
[دلمـ خواست اون متنُ اینجا همـ با شما به اشتراک بذارمـ ، آخه میدونید خود منمـ گاهی فراموش میکنمـ !! فراموش میکنمـ هر چیزی که میخونمـ یا میبینمـ تنها یه اسلایس یا یک تکه از ماجراست]
متن خوشکلیه ، بیاین ادامه مطلب تا با همـ بخونیمش :)
یه روز میرسه که
از مورد علاقه ترین های زندگیت همـ
متنفر میشی .
به همین راحتی (!)
بخوامـ ازدواج رو توصیف کنمـ
میگمـ همیشگی کردن و ...
زندگی با بهترین دوستمـ :)
تولدت مبارکــ رفیق ترین 💜
ماه شهریور پُر است
از خاطرات عشق من💜
من به جان تا زنده باشمـ ،
عاشق شهریورمـ ...
من مطمئنمـ که بی تو نمیتونمـ
من مطمئنمـ که تنها نمیمونمـ

من شک ندارمـ به احساسی که دارمـ
من شک ندارمـ که تنهـــات نمیذارمـ :)
یه صبح دیرمـ شده بود و حسابی عجله داشتمـ ، ساعت ۷.۳۰ وارد حیاط دانشگاه شدمـ و با عجله خودمو به کلاس تجزیه و تحلیل آثار هنر های تجسمی رسوندمـ ، به استاد سلامـ کردمـ و یه نفس عمیق کشیدمـ که خب خد.ا رو شکر به موقع رسیدمـ ، اومدمـ کتابمـ ُ در بیارمـ ، چشممـ افتاد به دست چپمـ ! انگار آب سرد رو سرمـ ریختن !! حلقه امـ ُ فراموش کرده بودمـ ، اون موقع ها تازه نامزد کرده بودیمـ (با این که همسر هیچ وقت براش مهمـ نبوده و نیست ) ولی اون لحظه یه حس عذاب وجدان زشت همه وجودمو گرفته بود . انگار با خودمـ میگفتمـ تو که این همه به همسر گیر میدی ، حلقه ی خودت کو؟
اون روز گذشت و [امشب من چقدر دلتنگ اون کلاس مسخره و دوستا و زندگی بدون کرونامـ ~ بگذریمـ...]
امشب دلبر تو بغلمـ بود و زُل زده بودمـ به حلقه امـ و دیدنش عجیب بود . حلقه ای که این روزا به ندرت تو دستمه ... و کرونایی که باعث شد عادت بودنش از سرمون بیفته (اون اولا میگفتن کرونا از سطحمـ منتقل میشه و به خواست مادر شوهر علل حساب حلقه و ساعت هامونُ کنار گذاشتیمـ )

+ عکس متعلق روزای خوبیه که معلومـ نیست تا کی باید در حسرتش بمونمـ ...
++ امشب هوای دلمـ ابریه .
پ.ن بی ربط: گاهی عوض کردن فرمت وب همـ بد نیستا (انگار خودمو محدود کرده بودمـ به اون مدلی نوشتن :|)
پ.ن بی ربط 2: بلاگفا چه خبره؟ چرا همه یا رفتید یا قصد ننوشتن دارید؟ فندوق ، سحر ، شیرین ، مهسا ، ...؟! دلمـ میگیره از اینکه اینجا روز به روز خالی تر میشه :(
من کشته مرده راه حل های زیباشمـ :|

+ بهش میگمـ خسته امـ ، حالمـ بده
گفتمـ و گفتمـ ...
تهش میگه خُب چی کار کنیمـ ؟
میخوای بچه رو بندازیمـ دور ؟
میخوای کرونا رو شکست بدیمـ ،
ماسکا رو در بیاریمـ ،
بریمـ پیش فلانی (که تستش مثبت شده) ؟!
ماسکش ُ میزنه و میگه :
من دارمـ میرمـ ، کاری نداری؟!
در جوابش میگمـ نه ...!
همین طور که داره میره با خودش میگه :
[ الان داره توی دلش میگه،
از اول همـ کاری نداشتمـ :)) ]
گاهی به یه جاهایی از
گذشته ی خودمون حسودیمـ میشه!!
+ وقتی که حالت ُ عوض نمیکنمـ ؛
بودنِ من ، به چه دردی میخوره؟ :(
پ.ن: وی پس از نوشتن این پست ، از صفحه اسکرین شاتی میگیرد و برای همسر میفرستد :)) نتیجه تا حدودی مطلوب بوده است :)) باشد که فردا شادمان باشد و رستگار شویمـ :))
همیشه فکر میکردمـ
مامان بابا ها خیلی آدمای بزرگی هستن ،
پس چرا ما انقد کوچیکیمـ؟! 🥴
هر
کسی
در
دل ِ
من
جای
خودش
را
دارد
...!
یه جور نگران و استرسی شده
که حتی وقتی شبا یه تکون ریزمـ میخورمـ
از خواب میپره و با وحشت میگه:
چیه ؟ چته؟ چی شده؟ :||
هر چند دقیقه یکبار تو چشماش نگاه میکنمـ
و میگمـ : تو شبیه شوهر من نیستی
نمیخوامـ ، شوهر خودمـ ُ پس بدید :))

جایی که فریادمـ نمیگردد اجابت ،
دیگر سکوتـــمـ نیست معنایش رضایت (!)
+ کمی آرامش لطفا
خواهش میکنمـ ...
و سهمـ ما از پــایـــیــز ِ امسال ،
قدمـ زدنی سه نفری زیر بارون بود :)

+ ما عینکی ـا دو تا حق انتخاب داریمـ ،
یا عینکمون ُ در بیاریمـ و جایی ُ نبینیمـ ...
و یا بذاریمـ بمونه تا قطره های بارون خیسش کنه و بخار بگیره و بازمـ جایی ُ نبینیمـ :))
یکی از علاقه مندی های این روزاش اینه که
بیاد پتو رو از رومـ کنار بکشه
و همینجوری که دستای سردش ُ میکشه روی صورت و بدنمـ
بگه بیدار شو صبح شده :|
[ تولدت مبارک جان ِ دل ♥️ ]

همون اندازه که هستی
همون اندازه خوشحالمـ
کنار تو که دنیامی
چقدر بهتر شده حالمـ :)
دو ساله شدنمون مبارک :)

+ به وقتِ ...
پانزدهمـ شهریور ماه ِ
هزار ُ سیصد ُ نود و هفت ♥️
اون اولـا که تازه دوست شده بودیمـ میگفت :
ببین من موهامـ میریزه ، زشت میشمـ و فلـان و بهمان
نمیرمـ مو بکارمااا ، نگی چیزی فردا :))
منمـ میگفتمـ : نه راحت باش ، مگه به مو های سره ؟

الـان من هی باید بگمـ خیلیمـ خوبی ،
اونمـ بگه نهههه من دارمـ کچل میشمـ و زشت شدمـ
باید برمـ مو بکارمـ :))
+ در ادامه توجهتون رو جلب میکنمـ به ... :))
با خودمـ میگمـ کمکش کن
تو بال ِ پروازش باش،
تهش امّا ...

+ خسته میشمـ که همه ی الویت های زندگیمون میشه ساخت مستند های پی در پی ، اونمـ با شرایط و حال الان من (!)
هوا مثلا خوب بود ، پنجره ها رو باز گذاشتیمـ ...
یه حشره اومد داخل ، تا گفتمـ این چیه؟
جیغ زد سوسک بالدار و دوید طرف اتاق :))
وسط تلاش هامـ واسه گرفتنش،
هی داد میزدمـ بابا پروانه س بیا بیین
از اتاق بلند میگفت نهه فشارمـ افتاده ، نمیتونمـ :/
دارمـ فک میکنمـ اگه زنشمـ مثل خودش بود ،
چه فاجعه ای رخ میداد ؟! :|
+ دیوونه شدمـ تا پروانه رو گرفتمـ و تو بالکن رهاش کردمـ . باید به فکر توری باشیمـ :|

| سُخَنی با شُما |
سلـآمـ 😍 چه طوریایید بچه ها ؟ مدتیه پست نظرخواهی نذاشتمـ ، بیاین اگه پیشنهادی هست واسه بهتر شدن اینجا بهمـ بگید .... و اینکه یه مدته میخوامـ اینُ باهاتون در میون بذارمـ : اگر موافق باشید از این به بعد فقط به کامنت های اونایی که وب ندارن و یا در مورد کامنتشون حرف و یا نظری برای گفتن دارمـ ، پاسخ میدمـ ، چه طوره؟ این کار ُ کنمـ یا نه؟ با توجه به نظر اکثریت تصمیمـ نهایی ُ میگیریمـ :)
++ گفتینو نشون میده کُلی خواننده خاموش داریمـ ، خاموش چرایید ؟
* بعد تر نوشتمـ : با توجه به کامنت ها ، اکثرا ترجیحشون این بود که تک تک کامنت ها رو مثل قبل دونه دونه جواب بدمـ :) همین کار ُ میکنمـ !

عاشق وقتاییمـ که سکــوت میکنمـ و
صدامـ با بهترین کیفیت شنیده میشه :))

صمیمی ترین و نزدیک ترین رفیق ـتون کیه ؟
یا بهتره بگمـ اسمـ ِ جعبه سیاه زندگیتون چیه ؟ :))
دستامـ ُ سفت گرفته بود تو دستش
و میگفت : تنهامـ نذاری بری ها ...!
زندگی تا زمانی که مسئولیت نداری خیلی عالیه
مثلا الـان لازمـ نبود به این فکر کنمـ چه مدلی نون بخریمـ ،
مواد غذایی تمومـ شدن باید بریمـ خرید ،
چقدر بعد از خرید باید همه چیـــــــز ضدعفونی شه :|

با همه ی این استرس ها و فکر ها
من مطمئنمـ اگه الان ازدواج نکرده بودیمـ
من تو خونه نشسته بودمـ افسرده و بی حوصله تر ،
دلتنگ تــو بودمـ که چرا نمیشه ببینمت :| (!)
پس همین وضع ُ ترجیح میدمـ
خد.ایا بازمـ شکرت
گذاشتمت به حال خودت
ببینمـ کی خسته میشی
و کی ...؟
شرح حال نویسی ها و
دلبرانه های روز تولد :)

+ [ ویرایش و همه ی نوشته ها به ادامه مطلب منتقل شُد :) ]
به آرزو هاتون فکر کردید؟!
به چند تاش رسیدید
و فراموش کردین یه روزی آرزو بوده؟!