به نامـ خد.ا : امروز سِرُمـ پنجمـ رو زدمـ 🫠
تو آینه خودمو نگاه میکنمـ
من چرا انقدر زرد شدمـ؟
بابا نگامـ میکنه
واقعاا چرا این انقد صورتش زردههه؟
[ قناری شدمـ واسه خودمـ 😌 ]
# قرنطینه
تو آینه خودمو نگاه میکنمـ
من چرا انقدر زرد شدمـ؟
بابا نگامـ میکنه
واقعاا چرا این انقد صورتش زردههه؟
[ قناری شدمـ واسه خودمـ 😌 ]
هر لحظه با خودمـ میگمـ
الان از حال میرمـ ...
+ تهش از ترس این که غش کنمـ و بچه تنها بمونه با یه حال خراب زنگ زدمـ مامان اینا بردنمـ خونشون و اینجا بود که سِرُمـ سومـ رو زدمـ ...(شب قبلش با اصرار همسر و حال بدش برگشتیمـ خونه ، شب تا صبحش مرتب بیدار شدمـ و تبش تبش ُ چک کردمـ و دارو دادمـ ، فرداش کمبود خواب ها از پا درمـ آورد🤦🏻♀️) چه شب و روزایی گذشتن ، چه خوب که میگذره ... کاش به خوبی بگذره...
زندگی هر روز بیشتر از قبل
بهمـ نشون میده که :
حتی واسه یک ثانیه بعدت همـ
نمیتونی قاطع برنامه ریزی کنی ...
چرخ گردون میچرخه
و آخرش همونی میشه که
قسمت بوده یا مقدر شده :)
حس بد دیشبمـ بی جهت نبود!!
دیشب همسر چند بار حالش بد شد ، یه بار شدیدا سرفه میکرد ، یه بار دستش درد میکرد، یه بار سرش و یه بار سردش بود و براش لباس اضافه آوردمـ ، خلاصه که نشد درست بخوابمـ و صبح قید خوابیدنُ زدمـ و شروع کردمـ به انجامـ کارامـ (!)
گفتمـ نرو ولی باز صبح رفت سر کار ، ظهر با حال بد اومد ، تب داشت ...
عصر رو موند خونه (دخترمونمـ در طول روز هیچیییی نخوابید و متاسفانه هی میخواست به باباش بچسبه :| ، ساعت ۸.۳۰ عملا بیهوش شد ، نمیدونمـ صبح چه ساعتی بیدار باش میزنه!! :()
فعلا هممون قرنطینه ایمـ و ذهنمـ واقعا کار نمیکنه ، خاموش شده
فقط میتونمـ چند دقیقه بعد رو ببینمـ . نمیتونمـ فکر کنمـ ....
وقتی مثل الان بهش فکر میکنمـ میترسمـ ، میترسمـ واسه دلبر ، میترسمـ واسه خود همسر که نمیدونمـ دقیقا چشه و چرا تب ۳۹ درجه داره ؟! میترسمـ خد.ایی نکرده کرونا باشه ، میترسمـ واسه دلبر ، میترسمـ که توان نداشته باشمـ به این دو تا رسیدگی کنمـ .
میترسمـ ولی ته دلمـ روشنه
پس فعلا ذهنمو خاموش میکنمـ
توکل به خد.ا
بعدا نوشتمـ : تب تا دو روز ادامه داشت اما خد.ا رو هزاران بار شکر این ماجرا همـ ختمـ به خیر شد
وقتی نمیتونی با زبونت بگی :
چقدر داره بهت سخت میگذره،
چشمات شروع میکنن به گریه کردن ...!

میدونی تمامـ ِ این اتفاقا افتاده تا ...
عادی ترین روزا خوش بگذره ، همین :)
دلمـ میخواد الان توی یه مهمونی
از ته دل با همه داد میزدیمـ :
" قصه ی عشقت باز تو صدامـــه،
یه شــب مستی باز سر رامـــه"
و میرقصیدیمـ و میخندیدیمـ بازمـ از ته دل :(
یعنی دوباره یه روز شُدنیه؟
آخه چه جوری دلمـ برات ضعف نره جوجه ؟ 😍

+ تک به تک حرفایی که توی voice براش گفته بودمـ ُ تو انشاءش نوشته :)) اسمـ شخصیت مقابلمـ نوشته شقایق :)) چقدر من خندیدمـ وقتی خوندمش 😂 ... این مدلی منمـ ، تو امتحانش شرکت میکنمـ :))
یکی از قشنگیای روز های قرنطینه
اینه که من و مامان و خالمـ ، همگی با همـ ...
در امتحانات آنلاین کلاس چهارمـ شرکت میکنیمـ :))
راستش این اصلا عادلانه نیست که
تا ۱۲ شب ؛ خونه تنها بمونمـ ...
در حالی که هیچ امیدی به سرگرمی و بیرون رفتن ندارمـ :|
یعنی میشه من بیامـ اینجا بنویسمـ
سخت بود ولی من از پسش بر اومدمـ ؟
هر شب منمـ و
کیسه ی آب ِ گرمـ مخمل ِ قرمز رنگمـ ،
(مدیونید فکر کنید از شدت کار داغون شدمـ)

+ و فکر کن به چه روزی افتادمـ که علاوه بر خونه تکونی های تمومـ نشدی شبا شامـ درست میکنمـ :|
زندگی تا زمانی که مسئولیت نداری خیلی عالیه
مثلا الـان لازمـ نبود به این فکر کنمـ چه مدلی نون بخریمـ ،
مواد غذایی تمومـ شدن باید بریمـ خرید ،
چقدر بعد از خرید باید همه چیـــــــز ضدعفونی شه :|

با همه ی این استرس ها و فکر ها
من مطمئنمـ اگه الان ازدواج نکرده بودیمـ
من تو خونه نشسته بودمـ افسرده و بی حوصله تر ،
دلتنگ تــو بودمـ که چرا نمیشه ببینمت :| (!)
پس همین وضع ُ ترجیح میدمـ
خد.ایا بازمـ شکرت
چقدر شانس آوردیمـ که بهمون گفتن بشنید توی خونه
از خونه هاتون بیرون نرید.
اگه عکس این قضیه بود واقعا چقدر وحشتناک میشد.
مثلـا میگفتن به مدتی نا معلومـ ...
مجبورید خونه هاتون رو ترک کنید ،
اگه خونه هاتون ُ ترک نکنید میمیرید (!)
مثل فاجعه چرنوبیل :(
معلومه چقدر رومـ اثر داشته سریاله ؟ :|
همسر میخواست رابطه ی من و بانک ملّت رو بهمـ بزنه :))
sms ـش ُ باز کرده به من نمیگه :))
عزیزمـ ، یعنی فقط اونه که هر سال
تولد شناسنامه ایمـ ُ فراموش نمیکنه :))
برنامه یک روز من در قرنطینگی...
شبیه تلوزیون شدمـ ، زیبا نیست؟ :|

در این مدت قرنطینگی
عادت کردمـ به آرایش نکردن
هر گونه لوازمـ آرایشی رو صورتمـ ،
حس سنگینی رو القا میکنه
بعد ها که به دنیا بیای ،
من برات تعریف میکنمـ از سالی که قرنطینه بودیمـ ُ
نمیشد بریمـ بیرون یا حتی خونه مامان بزرگ بابا بزرگمون .
از بیکاری و زیاد خونه موندن ...
هر روز یه گوشه از خونه رو میریختیمـ بیرون و مرتب میکردیمـ :))
بابات هر روز خونه بود و سر چیزای مسخره بحثمون میشد :|
از سالی که من نتونستمـ حتی با دوستامـ تولدمـ ُ جشن بگیرمـ
و یا شاید حتی کیک تولد و کادو تولدمـ نداشتمـ :)
و برات میگمـ ببین عزیزدلمـ قدر این روزات ُ بدون (!)
همین که کنار همیمـ و سلامت و خوشحالیمـ ،
همین که میتونیمـ کُلی همـ دیگه رو بغل کنیمـ و ببوسیمـ .
همین میریمـ بیرون و دورهمی ها
خودش یه دنیاس . قدر روزات ُ خیلی بدون عزیزکمـ .
تا مثل الان من دلتنگ نباشی این همه ...
پی نوشت های بی ربط :
+ عزیزای دلمـ الهه و هدیه قشنگمـ تولدتون مبارک دوست داشتنی های من :*
بهترین ها سهمـ قلب مهربونتون ![]()
++ از صبح همه کمد های کابینت ها رو ریختیمـ بیرون ، دعوا کردیمـ ... دعوا کردیمـ ....دو ساعت وقت گذاشتمـ واسه وب و کامنت ها ، وقشه برمـ بلندش کنمـ از اول شروع کنیمـ :|
همسایه بی ملاحظمون
وسط این قرنطینه ها مهمونی گرفته
صدا آهنگ انقدر بلنده که انگار وسط مهمونیمـ :))
دارمـ قِــر میدمـ و براتون مینویسمـ :))
تا وقتی که درگیر یه کاری هستمـ خوبمـ ،
ولی همین که سرمـ ُ میذارمـ زمین ،
میبینمـ چقدر داغونمـ ...
چقدر خستمـ
چقدر سرمـ درد میکنه
و اصلا دیگه نمیخوامـ جایی رو مرتب کنمـ :|

شقایق روزای امتحانت یادته؟
دوست داشتی خونه بمونی و هیچ کاری نکنی
الان وقتشه ، پس چرا لذت نمیبری؟ :|
یعنی تنها خوبی که قرنطینه داره ،
اینه که شدتِ بی حوصلگی و بیکاری
حتی نصف شب همـ وادارت میکنه ،
خونه تکونی کنی .

+ یه صدایی درونمـ میگه : وقتی این خونه تکونی تمومـ شه ، چی کار میکنی؟!
بعد با خودمـ میگمـ عمرا تمومـ شه ، تا دلت بخواد میشه کار تراشید :)
تازه الان فهمیدمـ
وقتی میگن شهر بوی مرگ میده
یعنی چی !!
فک کنمـ وزارت بهداشت عاشقمـ شده
امروز و فقط تا الان ...
6 تا sms دریافتی داشتمـ ازش :))
از راه رسیده ، دست ها و صورتش را میشوید
تلفن همراه خود را با پد الکلی تمیز میکند
و در نهایت با خود میگوید
همه ی این کار ها بیهودست
همه ی ما مبتلا میشویمـ
خد.ا بیامرزدمان :))