بی نقاب

واکسن ۱۸ ماهگی 

[ غولِ مرحله ی آخر ]

+ همه میگفتن ترسناک ترین نوع واکسنه... از چند روز قبل استرسش رو داشتمـ مثل روز امتحانای سخت . صبحش حدود ساعت های ۹ واکسن رو زدیمـ ، این بارمـ مثل ۶ ماهگی ، همـ توی دست و همـ پای چپ و همین طور قطره خوراکی داشت . دلبر حسابی گریه کرد ولی در آخر با خانمـ مسئول بای بای کرد و وقتی گفتمـ بوس بفرست ، خانمه با خنده گفت با این واکسنی که زدیمـ نزنتمون !!! بوس پیشکش :))
(یکی از آشنا هامون که دخترشون یه کمـ از دلبر بزرگتره همـ اومده بود واکسن بزنه )
خلاصه که بعد از رسیدن به خونه حسابی دلبر رو راه بردیمـ و پیاده کوچه های اطراف رو دور زدیمـ و یه ساعت بعد حدود ۱۰.۳۰ از شدت گرما برگشتیمـ خونه . و بعد از اونمـ رادان اومد خونه و بدو بدو ها ادامه دار شد.
خد.ا رو شکر دلبر میتونست پاشو تکون بده ، فقط گاهی با اشاره به پاش نق نق میکرد ولی از اونجایی که اصلا درد رو به روی خودش نمیاره بسیااار شیطون به راه رفتن و دویدن هاش ادامه میداد
درجه ی تب سنج خودش خراب شده بود و از خالمـ دستگاهشونو قرض گرفته بودمـ و اون به هیچ عنوان تب رو نشون نمیداد😐 منمـ مرتب ۴ ساعت به ۴ ساعت استامینوفن رو میدادمـ و گاهی که سوین بی حال میشد و میخوابید میگفتمـ مامان این تب داره ها ، اگر نه کی دیدی این الکی خوابش ببره؟ مامانممـ میگفت نه تو بد بینی درجه که تب نشون نمیده😐 خلاصه که حدود ۱۲ شب دیدمـ دلبر داره ناله میکنه دست زدمـ دیدمـ اوه خیلی داغه که .
حسابی از دست خودمـ عصبی شدمـ که چرا نرفتمـ درجه رو عصر درست کنن و بعد از کلی غر زدن بساط پاشویه رو راه انداختمـ و همسر نصف شبی راهی شد دنبال دماسنج دیجیتال...
در نهایتمـ مال خودش درست شد و دیدمـ بعلهه ۳۹ درجه تب داره
با پاشویه و... به خیر گذشت و به همه ثابت شد که بچه در طول روز همـ تب داشته🥴
تهش ماجرا ختمـ به خیر شد ولی تا دو روز آینده جای واکسن قلمبه شده بود و به شعاع چند سانتی قرمزززز بود :( بعد از رفع قرمزی تا چند روز روی اون قسمت گلوله ای حس میشد و دردناک بود :((
این بود داستان غول مرحله آخر ما
و باشد که بروند تا ۶ سالگی...


# واکسن
+  |  دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  4:9 PM  |   | 

غول یکی مونده به آخر

 

این واکسن یک سالگی  عجب جیگریه :))

کاش بقیه واکسن ها ازش یاد بگیرن 

والا :))

 

 

+  راستش دلمـ نیومد تو روز تولدش ببرمش ، پس موکول شد به امروز . واکسنشمـ این مدلیه که توی دست میزنن .... قبل از زدن واکسن دلبر با مسئول مربوطه غریبی میکرد و گریه رو شروع کرده  بود ، بعد از زدنمـ یه کمـ گریه کرد و خوابش برد و تمامـ !! کاش واکسن های دیگه همـ مثل این بودن ، بدون تب و درد بعدش :| 

++  غول مرحله ی آخر مونده :|


# واکسن # ادامه بمونه واسه خودم
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  11:45 PM  |   | 

سینوفارمـ

 

یه سری اتفاقا هستن که فکرشمـ نمیکنی

ولی خود به خود پیش میان


# واکسن # ادامه مطلب رمز ندارد
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  10:39 PM  |   | 

واکسن شیش ماهگی :((

 

از مشکلات بزرگ بعد از واکسنمون ، 

میتونمـ به لوس شدن دلبرمون اشاره کنمـ ....

فردای واکسن زدن ،  تمامـ مدت میخواد بغل باشه

و حاضر نیست به تنهایی بخوابه😐


# واکسن
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  10:42 AM  |   | 

واکسن  چهار ماهگی

 

واکسن خــر است :( 


# واکسن
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  10:49 AM  |   | 

واکسن دو ماهگی

 

کمـ آوردمـ ،

هر از گاهی گریه میکنمـ 

جرئت ندارمـ تکونش بدمـ یا حتی تکون بخورمـ ... :(


# واکسن
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  8:9 PM  |   |