بی نقاب

ادامه مطلب پر از حرفای این مدته


از یه جایی به بعد یادمـ میره

از چی ناراحت بودمـ

فقط یه حس بد باهامـ میمونه

انگار که ذهنمـ فقط میخواد صورت مسئله رو پاک کنه


# قومـ ِمغول # ناشناخته ها # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  جمعه ۲۶ آبان ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ  1:16 AM  |   | 

آنچه در فروردین گذشت

بریمـ که از عید ِ 02 بنویسیمـ :)

+ مُخلفات بعد از عید

Free Cute Animal fairy and fairy house, Spring Season illustration Element  21193078 PNG with Transparent Background

+ سلامـ یک عدد شقایق ِ درگیر رو از پنجمـ اردیبهشت ماه پذیرا باشید :) (تاریخ رو مینویسمـ چرا که احتمالا پست رو با تاریخ اتفاقات خواهمـ گذاشت)

یه زمانی به هر کسی که میگفت آره تو بچه دار شی بلاگفا رو میذاری کنار ، میگفتمـ نههههه !!! ، کی ؟ من ؟ امکان نداره :| ولی این روزا آنچنان درگیر شدمـ که از عادی ترین روزمرگی هاممـ ننوشتمـ :| روزای شلوغ و درهمی بود ، همـ خوب و همـ بد و انقدر گذشته که در نهایت فکر کنمـ تیتروار از همشون یاد کنمـ

++ و بلااااخره با لپتاپ میامـ (ذوق)


# سال نو # از اون پست طولانیا # شرح حال نویسی ها
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ  12:12 AM  |   | 

چالش های مادرانه

توصیه میکنمـ

ادامه مطلب رو

[ نخونید ]

+ بلاگفا کامنت ها رو نخورده ، فقط منتظرمـ سر فرصت و با حال خوب تاییدشون کنمـ (مرسی که درک میکنید)


# از اون پست طولانیا # شرح حال نویسی ها # سریال
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  2:1 AM  |   | 

آنچه گذشت (مهر ماه)

+  |  شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  12:53 AM  |  

 [مرداد + شهریور]

+  |  یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  4:25 PM  |   | 

تولد متانا

 

تو این مدت 

یه جوری برامـ مُرد بود که

وقتی مجبور به دیدنش شدمـ ؛ 

[ حس کردمـ دارمـ  

به دیدن یه روح  میرمـ !!! ]
 


# تولدانه # شرح حال نویسی ها # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  5:39 PM  |   | 

دیگه خودمو محدود نمیکنمـ ؛)

 

من واقعا ممنون اون حدود سه ساعتی هستمـ که تونستمـ ظهر بخوابمـ ...
نتیجه امشب شد : 
خوردن یک عدد نوافن جهت نمردن از شدت سر درد
بیدار موندن من تا این ساعت 
 تمیز کردن و ضدعفونی کردن چرخ های گالسکه ی دلبر 
شستن باقالی ها و پختن اندکی برای شبمون 
• جمع و جور کردن خونه و شستن ظرف ها و لباس ها و پهن کردنشون روی بند  
 پاک کردن لاکمـ و کوتاه کردن ناخن هامـ از تهِ ته :)) 
• و دیدن آنلاین یه قسمت از سریال یک کاراگاه و نصفی  و مهمون کردن خودمـ به یک فنجون نسکافه

 

چقدر خوشحالمـ که این موقع شب از خستگی غش نکردمـ و میتونمـ بنویسمـ :)
آخه میدونی این مدت حال دلمـ اصلا خوب نبود !! 
چند روز پیش تو وب گردیامـ ، (توی یکی از وب های مورد علاقمـ) متنی رو دیدمـ که انگار از زبون خودِ من نوشته شده بود :

[می‌دونم زندگی یعنی همین ثانیه‌ هایی که دارم می‌گذرونم و همین مسیری که دارم طی می‌کنم؛ ولی یه سری وقتا به قدری نگرانی و دل‌ آشوبیم درمورد هرچیز بزرگ و کوچیک و آینده‌ام زیاد میشه که به مرز پَنیک می‌رسم و دلم میخواد همونجا همه‌چیو وِل کنم و برم یه گوشه تو خودم چُمباتمه بزنم و بگم گوربابای دنیا...

خوشحالی‌هام سطحی شده.‌.. خیلی وقته عمیقا از چیزی لذت نبردم چون همیشه‌ی خدا پَسِ ذهنم یه چیز مهمی هست که نگرانش باشم و بخشی از انرژی و فکرم صرفش بشه، حتی وقتایی که میخوام مقاومت کنم و نذارم! ]

بذار اینجوری برات بگمـ حتی خودممـ نمیتونستمـ انقدر خوب حالمو بیان کنمـ و انقدر  واضح از حسمـ بنویسمـ 😐

 

 

اتفاقای خوبی همـ این مدت افتاده مثل تولد ۲۶ سالگی ... فقط نمیدونمـ چرا نمیتونستمـ ببینمـ ؟! 
از یه جایی سعی کردمـ دلیل این خرابی رو پیدا کنمـ ... (پست ۲۲ اسفند) .... و خُب اثراتش باقیه ولی باید بیخیالش شمـ ، باید یه کمـ به خودمـ میرسیدمـ . باید خودمو ترمیمـ میکردمـ ولی چه جوری؟ 
ظاهرا حالمـ خوب بود ، شب تولدمـ شاید کسی شک همـ نمیبرد .. شاید این ظاهر سازیا حالمو بهتر کرد !! نمیدونمـ ... شایدمـ عید و برنامه های کوچیکی که داشت (آخ که باید از عید همـ بنویسمـ ) 
دیدن دوستای قدیمی ، بیخیال تر شدن نسبت کرونا ، توی جمع بودن ، خرید و حتی خونه تکونی و رسیدن به سر وضع بعد از این همه مدت !!! باید اعتماد به نفسمـ برگرده ... 
از این به بعد کارایی رو که باید در طول روز انجامـ بدمـ رو مینویسمـ و خط میزنمـ (اینجوری به کارای بیشتری میرسمـ و بیشتر احساسِ مفید بودن میکنمـ) 
باید در مورد آینده و کارایی که باید انجامـ شه بنویسمـ ، باید بیشتر واسه خودمـ وقت بذارمـ و وقتشه بعد از دو سال یه کمـ به خودمـ برسمـ و بیشتر چیز میز بخرمـ :) 
باید عصبانیت و خشممـ ُ کنترل کنمـ . آرومـ تر باشمـ و یه مادر خوب و یه همسر بهتر باشمـ . 
من میتونمـ ؟ 
نمیدونمـ ولی میدونمـ که سعیمو میکنمـ 
برامـ آرزوی موفقیّت کن :) 


+ سعی میکنمـ شبا بیشتر بنویسمـ (و به این فکر نکنمـ که کامنت ها رو تایید نکردمـ یا چند تا پست رو جا انداختمـ !! چون مهمـ نیست ، بعدا مینویسمشون) (فرمت نوشتن مهمـ نیست) (تا جایی که میشه رمز دار نوشتن همـ همین طور)... قرار نیست به خاطر این موضوعات خودمو محدود کنمـ :) 
++ سیزدتون به در 🌱 
 (امیدوارمـ عید قشنگی رو پشت سر گذاشته باشید ؛ حال دلتون سبز)


# سال نو # از اون پست طولانیا
+  |  یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  3:18 AM  |   | 

و بلاخره پست عید ۰۱ [از 25 اسفند تا اواسط فروردین]

 

 

آخرش اسفند تو بهار دود شد 

خاطراتِ بد نیست و نابود شد
 

* قدر عشقو بدون 
با همه دلُ و جون 
غیر از این باشه 
از خودت دوری

پس بگو و بخند 
دل به شادی ببند 
هر زمان که نخوای
عیدُ مجبوری

تو لحظه های تحویلِ سالمـ 
آرزو کردمـ بهتر شه حالمـ

آرزو کردمـ با این فروردین 
هر جا که هستین 

به عشق برگردین *

 

 

+ بریمـ که بخونیمـ چه بر ما گذشت در این عید صفر یک :)


# سال نو # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ  12:36 AM  |   | 

به بهانه ی یک سالگی عشق مامان

+  |  چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  12:5 AM  |   | 

[۱۳-۱۴-۱۵ و کمی ۱۸ ]

 

بخوامـ ازدواج رو توصیف کنمـ 

میگمـ همیشگی کردن و ...

زندگی با بهترین دوستمـ :)

 

  

تولدت مبارکــ رفیق ترین 💜

 


# تو ِ من # 🧿 # تولدانه # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  7:55 PM  |   | 

به بهانه ی هفت ماهگی

+  |  شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  11:42 PM  |   | 

[5- 6 -7- 8 و مابقی روزا ها]

 

نفسمـ میگیرد،

که هوا همـ اینجا ... 

[زندانیست]‌

 

 


# اخمو نویسی ها # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  8:40 AM  |   | 

غُر غُر

 

 

برای همـ آرامش باشید ، 

همه خسته ایمـ 🥺

 


# اخمو نویسی ها # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  11:6 PM  |   | 

به بهانه ی پنج ماهگی

+  |  یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  12:29 PM  |   | 

طرح و رنگ خیلی مهمه

 

رنــگ هــا به زندگیمون عشق میدن :) 

 

 

+ من همونیمـ که واسه هر طرح و رنگ جدید پمپرزهای دلبرمون ، به گونه ای ذوق میکنمـ که همسر میگه انگار قراره خودت بپوشیشون :))
+
+ مامانا بیشتر چی استفاده دارید ؟ مولفیکس یا مای بی بی؟ یا...؟ 

Tip:  ادامه مطلب پر از غُر غُر است !!


# از اون پست طولانیا # شرح حال نویسی ها # خواب
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  9:38 PM  |   | 

حس میکردمـ با پای خودمـ دارمـ میرمـ تو چاه  

 

در واقع دیشب کاری ُ کردمـ که

تمامـ این مدت خط قرمزمـ بود !!!

 


# از اون پست طولانیا # شرح حال نویسی ها
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  9:10 AM  |   | 

موعد پسح [ 7 الی 15 به در :)) ]

 

 

انگار که تکیه گاهـمـ  ُ برداشته باشن . 

یهو زیر پامـ خالی شد... 

و باید روی پاهای خودمـ بایستمـ (!)

 


# سال نو # شرح حال نویسی ها # 🧿 # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰ | بهـ وقتِ  5:28 PM  |   | 

۱۴۰۰ ، تو قراره دوست داشتنی ترین باشی

 

 

از ته دل واسه تک تکتون ؛ 

اول از همه سلامتی ،

و بعد همـ شادی ، آرامش و خوشبختی ...

از خد.ا میخوامـ :)

 


# خدایا شُکرت # سال نو # از اون پست طولانیا # 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  9:25 AM  |   | 

[7-8-9-10]

 

تـُـو شدی دلیل ِ این که فراموش میکنمـ دردامـ ُ

دَرِ گوشت میزنمـ حرفامـ ُ

تویِ چشمات میبینمـ فـــردامـ ُ
 

 

+ بچه بغل و قر دادن جلو تلوزیون (با آهنگای رادیو جوان و pmc) شده یکی از برنامه های روتین زندگیمـ‌ :)) امان از دل دردای دلبر صورتیـمون :| اجبارا درد بخیه ها و کمر درد و پشت درد و ... باید به دست فراموشی سپرده شه :))
++ آخ که دلمـ واسه گریه هاش کبابه :( مامانای بلاگفاا بیاید ،  واسه درمان دل درد راه حل بدید :( 


# شرح حال نویسی ها # جان من 🧿 # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  6:48 PM  |   | 

شیر با طعمـ ِ اکبر جوجه :))

 

 

هر

کسی 

در

دل ِ

من 

جای

خودش 

را

دارد

...!  

 


# تو ِ من # 🧿 # شرح حال نویسی ها # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  5:56 PM  |   | 

یه پست کامل از لحظه تولد به بعد [20-21]

 

 چشمامـ ُ باز کردمـ ، 

من کجامـ ؟

یه خانمـ با لباس سفید و مقنعه مشکی جلومـه

چرا من شما رو دو‌ نفر میبینمـ (۲ تا) ؟ :(

 میخنده ، میگه شاید من واقعا دو نفر باشمـ :)) 


# جان من 🧿 # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  12:50 PM  |   | 

خد.ا خرُ میشناخت بهش شاخ نداد :||

 

چرا بعضی از منشیاا این همه  عقده ای هستن؟ 

بدبخت خوب که تو دکتر نشدی !!! 

دکتر میشدی چی کار میکردی؟! :|| 

2:44 am مینویسمـ : باورت میشه تا ساعت ۱ صبح تو مطب دکتر بودیمـ ؟! (از بی برنامگی و بی مسئولیتی و پارتی بازیه های خانمـ منشی :|) طولانی ترین زمان هایی بود که توی مطب دکتر ، انتظارُ تجربه کردمـ :| از ساعت ۶.۳۰ عصر تا ۱.۳۰ بعد از نصف شب :|| ..... سخت میگذره ولی کاش به خیر و خوبی بگذره ، بازمـ شکرت ، خدای مهربون من ... هوامون ُ داشته باش
+ بچه ها همه کامنت ها بهمـ رسیدن (بلاگفا نخوردتشون) منتها بس که خوبن ، دلمـ نمیاد سانسورشون کنمـ ، اینه که تا اطلاع ثانوی یه تعدادیش ُ تایید نمیکنمـ ♥️

 

  • [ویرایش] : آنچه گذشت (با تمامی جزییات)  به ادامه مطلب افزوده شُد :) + پانزدهمـ ُ 16 همـ :)

# از اون پست طولانیا # جان من 🧿
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  8:37 PM  |   | 

از رگ گردن نزدیک تر

 

 

گاهی لازمه یه آرزو هایی رو خاک کنی ،

تا به جاش جوانه آرامش در وجودت سبز بشه ...

 

 زندگی هر چقدر همـ که بد به نظر برسه ، 
همیشه کاری هست که بشه انجامـ داد و توش خوشحال بود . 


# جان من 🧿 # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  8:20 PM  |   | 

۲۳ - ۲۴ - ۲۵ دی

 


خب تا حالا واست پیش اومده که

همـ دوست داشته باشی

یه روز ُ فراموش کنی

و همـ بخوای بنویسی تا ثبت شه و یادت نره؟ 

این از اون روزا ست 

 


# از اون پست طولانیا # جان من 🧿 # خدایا شُکرت
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  11:1 PM  |   | 

نا امید ِ امیدوار

 

تا حالا شده تو اوجِ نا‌ امیدی هات ،

امیـــــدوار باشی؟

 


# شرح حال نویسی ها # از اون پست طولانیا
ادامه های رمز دارِ من :)
+  |  دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹ | بهـ وقتِ  1:6 AM  |   |