
امروز آخرین جلسه ی کلاس جوجه س
و من غمگین ترینممـ🥲🥲


+ به مناسبت جلسه ی آخر و جشن کوچولویی که دارن (از خانمـ مدیر اجازه گرفتیمـ) و لباس قرقری قرمزشو پوشید🥺 ... آخ که چقدر این چهار ماه زووود گذشت😭
++ ساعت ۱۰ تا ۲ برای من مناسب ترین بود ولی چه میشه کرد؟! آدمی عادت میکنه :) هر روزی یه روز دیگه ست ؛)
#
دلبر 🧿
+ | پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ | بهـ وقتِ
10:14 AM  |
|

داره بارون میاد
همسر برف پاک کن رو میزنه
و دلبر با تعجب میگه :
بابا اینا انگشتــای کیه؟😅
#
دلبر 🧿
+ | دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ
3:14 PM  |
|
+ | سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ
4:2 PM  |
|
+ | دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ
12:35 AM  |
|
+ | پنجشنبه ۱ تیر ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ
12:41 AM  |
|

آقا شیره جیـــــش کـــرد :))


+ براتون از باغ وحش بگمـ ، حیوونای زیادی بودن امـــــا چالش برانگیز ترین حیوون شیر بود و بس :)) زمانی که ما رفتیمـ هوا به شدت سرد بود و تا ساعت ۱۱ عملا حیوونا خوابیده بودن. ما رفتیمـ یه دور زدیمـ و وقتی برگشتیمـ دیدیمـ آقا شیرا بیدار شدن. کش و قوس میرفتن و یکی یکی بیدار میشدن ، در همون حین توجه من به یکی از شیر ها جلب شد که داشت جیش میکرد :)) (ببخشید با جزییات میگمـ ، بعدا دلیلش رو متوجه میشید) جیش جناب شیر بُـرد زیادی داشت و از پشتش به حالت منحنی در میومد . در ضمن همزمان پا ها ش رو همـ تکون میداد و به عقب پرتش میکرد .... خلاصه که در قفسشون ایستادیمـ و دو تا از این سلاطین عزیز جنگل اومدن جلو نرده ها ازمون استقبال کردن و حسابی خود نمایی میکردن
دلبر که عاشق شیرا بود حسابی ذوق میکرد. خلاصه یه کمـ موندیمـ و وقتی بچه ها سیر شدن ، تصمیمـ به رفتن گرفتیمـ ، تو همون حین و وین من به بغل دستیمـ گفتمـ این جیش نکنه رومون ؟ اونمـ گفت نه ! مگه ندیدی کارشو کرده ، خلاصه که ما از روی سکو اومدیمـ پایین و جامونو به بقیه ی بازدید کننده ها دادیمـ و طولی نکشید که صدااااای جیغ همه بالا گرفت :))) و همه فرار میکرد ، دلبر از شلوغی و جیغ و همهمه ،ترسیده بود و گریه میکرد ، منمـ دلبر به بغل ، در حالی که دوستمون داد میزد : اینا که تو قفسن چتووونه ؟ برگشتمـ دیدمـ بعلللللللله ، آقا شیره پشتشو راه کرده و همه رو مورد عنایت قرار داده و همچنان داره جیش میکنه :))
حالا دیگه دلبر مگه کوتاه میومد ؟!!! تا یک هفته به همه تلفن میکرد و میگفت آقا شیره جیش کرد :)) توی راه برگشت همـ هر بچه ای رو که میدید نگه میداشت و بهش میگفت آقا شیره جیش کرده :)))) بچمـ تو روحیش اثر گذاشته بود :)) شیر دیگه سلطان جنگل نمیشه :))
#
دلبر
+ | چهارشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۲ | بهـ وقتِ
1:15 AM  |
|

واسه یه نفر حباب ساز خریدمـ ؛
تا همین چند دقیقه پیش
داشتمـ فوت میکردمـ 😂🤦🏻♀️
#
دلبر🧿
+ | چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ
1:1 AM  |
|
+ | دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ
1:27 AM  |
|

دیروز اولین نقاشیش رو روی دیوار کشید :|
یه کاکتوس خاردار رو (با دستاش !!!!) از ریشه ،
از خاک بیرون کشید
بک کاور گوشیمو (ببخشید) توی توالت فرنگی انداخت
من میرمـ توی افق محو شمـ ...

#
دلبر
+ | چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ
12:12 PM  |
|
این داستان:
اولین سینما ،
بعد از کرونا

+ میدونی ، آخرین فیلمی رو که توی سینما دیدمـ ؛ [چشمـ و گوش بسته] بود که بازمـ همین رفیق دو متریمون توش بازی میکرد (بهرامـ افشاری) یادمه که اون روز سینما به طرز مسخره ای خالی بود و متصدی اونجا به من گفت بیا یه سلفی با سالن سینما بگیر و زیرش بنویس سینما رو قُرُق کردمـ ، منمـ هر جا لازمـ باشه میامـ شهادت میدمـ :)) ... {شاید یکی از دلیل خلوت بودن سینما ساعت اون سانس بود} ... جونمـ برات بگه که اون موقع ها خیلی با مامان دو تایی میرفتیمـ سینما و شاید اون آخرین بار بود ...
گذشت و گذشت تا رسیدیمـ به امشب : فیلمـ سَگ بند
از اون فیلمای بی سر و ته که فقط تکه ی اولش چسبید و با وجود بازیگران خوب و مورد علاقمـ ؛ شاید برای من ارزش یه بار دیدن رو همـ نداشت 🤔
توی سینما پشت سری ها مون سرفه میکردند و استرس به وجود همه وارد میکردند ....
و عجیب تر این که آخرای فیلمـ ، تصویر قطع و بعد از صدا کردن متصدی تازه مجدد پخش شد که این اتفاق در سینما نادره!!
++ بعضی آدما تو زندگی هستن که ، هیچ وقت باهاشون صاف نمیشی ، حالا هر چیزی همـ که بشه!!!
نهایت تلاش من این بود که عادی برخورد کنمـ ولی دلمـ آرومـ ؟! نه نشد !!
این بعضیا ،با ازدواجش در آینده، احتمالا دلیل قطع رابطه مون با رفیق ۲۰ سالمون میشه . (واقعا به نظرت چرا بعضی پسرا انقدر زن ذلیل هستن که بعد ها مطیع و دقیقا شبیه خانمشون میشن ؟؟!! ) (حرفایی که پشت سرمون زدن رو نمیدونمـ چیه ولی شنیدن این خبر از زبون عمه ی دلبر باعث شد ؛ قبل از دیدنشون ازشون دل چرکین تر شمـ)
+++ و شب ما از اونجا شروع شد که با همون بعضیا خد.افظی کردیمـ و ساعت ۱۲.۳۰ رفتیمـ دنبال ِ دلبرِ همیشه بیدارمون و با بقیه ی بچه ها رفتیمـ ذرت 😍
درسته با بچه یه خورده سخته ولی اینجوری حالمـ بهتر بود ( به علاوه این که مامان واقعا خسته بود و کلا نمیتونه تا دیر وقت دلبر رو بگیره تا ما بیرون باشیمـ (ما همـ که همیشه خد.ا دیر برمیگردیمـ) ، هوا همـ بهتر شده ، پس بودنش و این که میدونمـ به کسی زحمت نمیدیمـ ، به خودی خود یه دنیاست)
یه کمـ پیاده روی کردیمـ و بعدش رفتیمـ بستنی قِری خوردیمـ (بستنی دستگاهی ایتالیایی) چند تا لیس همـ به دلبر دادمـ :)
امشب طرح خودخفه کنیه خوبی بود ... . اما برسیمـ به دلبرِ همیشه بیدار ما ... قبل از اومدن به خونه دور دور کردیمـ تا بخوابه ولی به محض ورود به خونه بیدار شد ، شیر درست کردمـ ، پوشکشُ عوض کردمـ ، وسایل ها رو تا حدودی جا دادیمـ و دلبر کیف به دست مثلا میخواست کمک کنه ، در انتها با کلی تلاش و قصه تعریف کردن و کتاب خوندن و... بلاخره ساعت 3:15 رضایت داد بخوابه :)
پ.ن 1: خد.ایا هزاران بار شکرت بابت این روزا، مثل همیشه هوامونو داشته باش 🌱 و این دلشوره ها رو از من بگیر
پ.ن 2: ممنون بابت همه ی کامنت های پر مهرتون ، سعی میکنمـ در اولین فرصت با جواب تاییدشون کنمـ ♥️ ماچ 💋 شبتون پر ستاره 🌙😴
#
شرح حال نویسی ها #
فیلمـ #
دلبر🧿
+ | یکشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ | بهـ وقتِ
3:59 AM  |
|